امان از دل زینب
? خواهر از نگاه کردن به قد و بالای برادر سیر نمیشود…
.
.
خواهر شهید: مادر من یک زن فوق العاده است، خبر شهادت بابا که رسید رفت و دو رکعت نماز خواند …
همه ی ما را مادر آرام کرد، بدون اینکه حرفی مستقیم به ما بزند، وقتی دید در مواجهه با پیکر بابا بی تاب شده ایم،
خطاب به جنازه بابا گفت؛
الحمدالله که وقتی شهید شدی کسی خانواده ات را به اسارت نگرفت و به ما جسارت نمی کند
خبر شهادت جهاد را هم که شنید همین طور
دلم سوخت وقتی برادرم جهاد را دیدم…
مثل بابا شده بود
خون ها را شسته بودند ولی جای زخم ها و پارگی ها بود، جای کبودی و خون مردگی ها…
تصاویر شهادت بابا و جهاد با هم یکی شده بودند و یک لحظه به نظرم رسید من دیگر نمی توانم تحمل کنم…
باز مادر غیر مستقیم من و مصطفی را آرام کرد.
وقتی صورت جهاد را بوسید گفت:
ببین دشمن چه بلایی سر جهادم آورده؛
البته هنوز به ارباً اربا نرسیده…
باز خجالت آراممان کرد…
#امان_از_دل_زینب #شهید_جهاد_مغنیه
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط عابدی در 1397/10/04 ساعت 11:49:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
1397/10/07 @ 11:55:31 ب.ظ
ریاحی [عضو]
سلام فوق العاده بود. ادعایی بیش نیستم
1397/10/09 @ 08:11:50 ق.ظ
عابدی [عضو]
ممنون از نظر خوبتون
بازم به وبلاگ ما سر بزنید
http://ivan.kowsarblog.ir/