موضوع: "فراخوان ها"

#نامه_ای_به_حضرت_معصومه h

امروز سالروز ولادت کریمه ی اهل بیت حضرت معصومه(س) هست. داشتم فکر میکردم که چقدر شیوه و راه و روش من مورد پسند ایشون و مادرمون حضرت فاطمه ی زهرا(س) واقع شده.

و یادم افتاد به بعضی خاطرات

به دخترانی که توی زندگی من نقش داشتند.

به دوستام.

گاهی وقتا که از کوره در میرم، گاهی وقتا که زندگی زیادی به آدم سخت میگیره و منم یه جورایی کم میارم، گاهی وقتا که از شدت عصبانیت یا ناراحتی وجود خدا رو در کنارم از یاد می بَرَم و دستای مهربونشو که به طرفم دراز شده نمی بینم، گاهی وقتا که یه جورایی فکر میکنم رسیدم به ته خط، یه دفعه یادم میفته به حضور بعضی آدما توی زندگیم و خجالت میکشم.

بعضی وقتا بود که از درس خسته میشدم و چی بگم، شاید کفره اما از زندگی هم همینطور.

گاهی وقتا بود که میرسیدم به تنگنا و نمیدونستم چیکار کنم…

شکایت میکردم، اما…

بعضی وقتا فک میکنم اصلاً دلم نمیخواد این دل مشغولی ها از بین بره…

می ترسم تموم بشن و منم مهربونیتو فراموش کنم…

منم برم و غرق خوشی بشم!

اینطوری میام فقط واسه خودت حرف می زنم…

همه دل تنگیامو به خودت میگم…

دست نمی کشی رو سرم؟

هوای حرمتو میخوام

هوای اینجا نفسمو گرفته دیگه…

میخوام فقط تو هوای خودت باشم…

دلم اون کنج حرمتو میخواد که هر وقت اومدم اونجا بی اختیار اشکام سرازیر میشن…

میخوام واست دردل کنم…

نگاهی…

 

 

اگر تو هوایم را نداشته باشی، می روم آن جا که نباید…

مهربانم سایه ات را مگیر از زندگیم …

بانوی من! ضعیفم…ضعیف ضعیف…اگر تو با من نباشی