40 نکته مهم اخلاقی در 40 جمله کوتاه و خواندنی

40 نکته مهم اخلاقی در 40 جمله کوتاه و خواندنی
سخنان خوب باید در زیباترین جملات طراحی و تدوین شوند، تا مورد توجه و تأمل مخاطبان واقع شود. به عبارتی ساده تر قالب کلام می بایست با قیمت کلام هم سان باشد. خوب سخن گفتن؛ سخن خوب گفتن، از مهم ترین لوازم پیام رسانی و متقاعد سازی در روان شناسی ارتباطات به شمار می آید.

 

در این نوشتار نمونه هایی را با هم مرور می کنیم:
1- کسی که به دنبال انتقام گرفتن است، زخم هایش را تازه نگه می دارد. (فرانسیس بیکن)
2- با مشت گره کرده نمی توان با کسی دست داد و دوست شد. (ایندرا گاندی)
3- پرسیدند بهشت را می خواهی یا دوست را؟! گفتم: جهنم است، بهشتی که در آن دوست نباشد.
4- خداوند بی نهایت است، امّا به قدر نیازت فرود می فرستد، به قدر آرزویت گسترده می شود، و به قدر ایمانت کارگشاست. (ملاصدرا)
5- گل عشق و دوستی با بی ریایی و صداقت و صمیمیت می روید و می ماند، از اینکه مراقب این گل زیبایی، می بوسمت.

 

———————————————-
6- بیا با آئین آب و آئینه زندگی کنیم. مثل آب هر چه پلیدی بشوییم. آئینه سان هر چه ندیدیم نگوییم.
7- ارزش هر کس، برابر است با ارزش آن چیزی که برایش ارزش قائل است. (حضرت علی علیه السلام)
8- کسی که با خدا دوست نیست، دوستی اش با تو دروغی بیش نیست، دوستی بدون خدا دوستی ناپایدار است.
9- دوست واقعی تو دشمن واقعی نقاط ضعف توست.
10- در میخانه ببستند، خدایا مپسند***که در خانه تزویر و ریا بگشایند. (حافظ)


———————————————-
11- 5 چیز را از کودکان بیاموز: در حال زندگی کن تا لذت ببری. شادی را گران نکن- با تمام وجود (از خدا) بخواه. کینه را از ذهن و زندگی دور کن. همواره در حال تلاش باش.
12- خدایا ما را ببخش که، در کار خوب یا جا زدیم یا جار زدیم.
13- آش خوب باشه، کاسه اش چوب باشه.
14- کسی که هیچ کاری نمی کند، هیچ اشتباهی نمی کند و کسی که هیچ اشتباهی نمی کند، هیچ چیز یاد نمی گیرد.
15- کسی شایسته آزادی است که بر هوس های خود مسلط شود- “گوته”


———————————————-
16- هر گاه پست های بزرگ به انسان های کوچک سپرده شود، پست ها پایکوبی می کنند. (عباسعلی کاوه)
17- دنیا مثل دوربین عکاسیه، لبخند بزن عزیزم.
18- خدایا کمکم کن تا دینم را به دنیایم نفروشم و برای نام و نان ایمانم را از دست ندهم. (دکتر شریعتی)
19- پرسیدند آزادی مهم است یا رفاه؟ گفتم: اگر آزادی نباشد نمی توانم بگویم نانم را چه کسی دزدید.
20- اگر می خواهی بدانی که چقدر ثروتمند هستی به این فکر کن که اگر همه اموالت را از دست بدهی چه چیزی برایت باقی می ماند.

 

———————————————-
21- باران نعمت ها و موهبت های الهی همیشه در حال باریدن است. ظرف دلت را دریایی کن تا باران بیشتری نصیبت شود. تا همیشه بمانی.
22- ساده بگویم، اگر می خواهی بدانی که خدا چقدر دوستت دارد. ببین تو چقدر دوستش داری و چقدر برایش وقت داری و گفتگو و خلوت می کنی به حرف هایش گوش می دهی و به خواسته هایش عمل می کنی؟


23- عشق و محبت بین کسانی ایجاد می شود که به راستی به خدا ایمان بیاورند و اعمال صالح انجام دهند. (سوره مریم / 92)
24- زندگی مسأله است حل باید کرد، راه است طی باید کرد، دراز مدت است صبر باید کرد. تفریح است بازی باید کرد. باغبانی است عشق باید کرد. تعهد است عمل باید کرد. راز است کشف باید کرد.


25- مراقب افکارت باش که تبدیل به گفتارت می شود. مراقب گفتارت باش که رفتارت را تعیین می کند. مراقب رفتارت باش که عادتت می شود. مراقب عادتت باش که تبدیل به شخصیت تو می شود. و شخصیت تو سرنوشتت را ترسیم می کند. (حضرت علی علیه السلام)


———————————————-
26- همنشین تو از تو ،‌بِه باید تا عقل و دینت بیفزاید.
27- کسی که شایسته ستایش است محتاج ستایش نیست و کسی که شایسته ستایش نیست محتاج ستایش است.
28- در دل سخت سنگ سبزه نمی روید. در دل نرم خاک رویش و پالایش ایجاد می شود.
29- خوبی ها خود و بدی های دیگران را پنهان کن، خدا افشاگر خوبی است.
30- نماز نور، نردبان و برکه است، راهت را روشن می کند، از زمین به آسمانت می برد و تمام وجودت را شستوشو داده و طاهر می سازد.


———————————————-
31- مباد گل ،‌تو را از گلکار غافل کند.
32- پسته خندان ارزشمند است پسته ای را که نمی خندد، در سرمای شدید قرار داد تا منجمد شود. و بعد بلافاصله آن را در آب جوشی می ریزند تا ترک بخورد. و یا با سنگ بر سرش می کوبند تا خندان شود.

33- نعمت های خود را بشمار نه محرومیت هایت را.
34- از قفس، مرغ به هر جا رود بستان است، مگس در قفس آزاد است. مرغ در قفس در بند.
35- باز شدن هر آموزشگاه = بسته شدن یک بازداشتگاه (ویکتور هوگو)


———————————————-
36- حسادت تو علیه کسی، نشانه برتری او بر توست (اعتراف به برتری اوست).
37- چاپلوسی در سه جا لازم و عبادت است: در برابر خدا، والدین و در برابر محرومان و ستمدیدگان. (حضرت علی (علیه السلام))
38- تا توانی می گریز از یار بد یار بد بدتر بود از مار بد.
مار بد تنها همی بر جان زند یار بد بر جهان و بر ایمان زند.
39- کمتر کسی 80 سال زندگی می کند، بیشتر 80 ساله ها، 80 بار یک سال را تکرار می کنند.


40- خدایا به مردان ما غیرت، به زنان ما عفت، به پیران ما سلامت، به دختران ما متانت به پسران ما سعادت، به عالمان ما صداقت، به مسئولان ما عدالت، به اصناف ما مروت، به ملت ما وحدت به نویسندگان ما مسئولیت، به هنرمندان ما کرامت، به سرمایه داران ما  دیانت عطا فرما.

شهدا وکالای ایرانی

قبل از انقلاب در فصل زمستاني در خدمت آقاي بهشتي به منزلشان رفتيم .
هوا سردبود. حين صحبت دريافتيم بخاري ايشان ، كه بخاري ايراني بود اشكالي پيدا كرده و ايشان سعي مي كرد اشكال آن را برطرف كند.
ايشان وقتي نظر ما را درمورد ضرورت خريد يك بخاري خارجي شنيد گفت :
اينها كه مي گوييد درست ولي من مقيد هستم از بخاري ايراني استفاده كنم
و با همه اشكالاتي كه دارد اين بخاري را براي استفاده بر بخاري خارجي ترحيح مي دهم .

 

سرگذشت یک قطره باران...

قطره‌ی بارانی به همراه هزاران هزار قطره‌ی دیگر از آسمان به زمین فرود آمد. قطره خوشحال بود. فکر می‌کرد زمین نیز همانند آسمان مکانی امن برای اوست. هیجان‌زده بود چون تا به حال به زمین نیامده بود و فقط تعریف‌های خورشید را از آن شنیده بود. قطره ابتدا نمی‌خواست به زمین بیاید اما خورشید به او گفت که حضورش برای زمین لازم است و اگر او و برادرانش نباشند زمین از بین می‌رود. خورشید به او قول داد که روزی او را به آسمان بازگرداند. سرانجام قطره از آسمان جدا شد و خود را به دست باد و جاذبه سپرد و به زمینی که هیچ‌گاه آن را ندیده بود، فرود آمد.

ابتدا نفهمید که چه اتفاقی افتاد. وقتی به خود آمد دید وسط یک خیابان شلوغ است و چیزی که به نظرش _ با توجه به تعریف‌های دیگر قطره‌ها ماشین بود_ به سرعت به او نزدیک می‌شود.

قطره وحشت کرد. چیزی نمانده بود که ماشین از روی او رد شود. سعی کرد از آن‌جا بگریزد اما نمی‌توانست از جای خود تکان بخورد.

ماشین به طرف او آمد و بدون توجه به قطره، از رویش رد شد.

قطره به هوا پرتاب شد و بر روی لباس یک زن چتر به دست فرود آمد. نفس راحتی کشید و نیم‌ثانیه آرامش پیدا کرد. زن با عصبانیت چیزی را رو به راننده‌ی ماشین فریاد زد و با دستش، قطره را از روی لباسش تکاند.

قطره دوباره در آسمان به پرواز در آمد و روی محل عبور عابر پیاده،‌فرود آمد. باران بند آمده بود و رفتگری در حال جارو‌ زدن خیابان بود. رفتگر جاروی خود را بر سر قطره کوبید و او را به داخل جوی آبی که کنار خیابان بود پرتاب کرد. قطره خود را به دست جو سپرد تا هرجا که می‌خواست، او را با خودش ببرد. قطره روزهای زیادی را در جو سپری کرد و هیچ‌گاه سعی نکرد از آن خارج شود. چرا که می‌دانست این جوی کثیف، امن‌تر از زمین آدم‌هاست. جوی از زمین‌های زیادی عبور کرد و قطره جاهای زیادی را دید. سردی و گرمی روزگار را چشید و در آن جوی بزرگ شد. گذر روزگار را به چشم خود می‌دید و همچنان منتظر بود تا به خانه‌ی اصلی خود یعنی آسمان بازگردد.

سرانجام جوی به مقصد خود رسید و در آن‌جا سرازیر شد. قطره به همراه جوی وارد فاضلاب شد. اما آن‌جا مقصد قطره نبود. قطره باید به جایی می‌رفت که خورشید او را ببیند و به خانه بازگرداند.

قطره دیگر آن قطره‌ی زلال و تمیز ِ باران نبود. او تفاوت زیادی کرده بود و روزهای زیادی را گذرانده بود. ظاهر او به کلی با ظاهر اولیه‌اش تفاوت داشت. با همه‌ی این‌ها هدفش تغییر نکرده بود و او همچنان به فکر رفتن به خانه بود.

فاضلاب سرد و کثیف بود و به هیچ‌وجه مناسب قطره‌ی باران نبود. قطره با خود فکر کرد که چرا برادرانش فقط از خوبی‌های زمین به او گفتند و هیچ وقت از بدی‌هایش دم نزدند. اگر او می‌دانست که سفر به زمین این خطرات را دارد هیچ‌گاه آسمان را ترک نمی‌گفت. دوست داشت گریه کند اما توانایی انجام این کار را نداشت چرا که اشک هم‌نژاد خودش بود.

روزها و سال‌ها گذشتند و قطره همچنان در آن فاضلاب اسیر بود و به آسمان فکر می‌کرد. تا این‌که روزی قطره در نهایت تعجب متوجه شد که آب فاضلاب در حال حرکت است.

چند روز گذشت و فاضلاب همچنان به سمت مقصدی ناشناخته حرکت می‌کرد. قطره خوشحال بود که بعد از سال‌ها سکون، به حرکت در آمده است.

بالاخره بعد از یک هفته فاضلاب به مقصدش که دریایی عظیم بود رسید و در آن سرازیر شد. قطره به آسمان نگاه کرد و بعد از سال‌ها خورشید را دید. خورشیدی که می‌توانست او را بازگرداند. قطره در دریا غوطه‌ور شد و دوباره شبیه به همان قطره‌ی تمیز و زیبا شد. رو به خورشید لبخند زد و منتظر ماند تا او را ببرد.

ناگهان صدایی در گوشش پیچید. به سمت صدا نگاه کرد و کشتی بزرگی را دید که به آرامی به سمت قطره می‌آمد.

قطره در دلش دعا کرد که خورشید او را زودتر ببرد تا این‌بار کشتی به او آسیبی نرساند.

مدتی بعد قطره در راهِ رفتن به سوی آسمان بود. اما این‌بار به شکلی دیگر. گرچه به شکل گاز در آمده بود اما هدفش را فراموش نکرده بود. او به سمت آسمان که خانه‌ی اصلیش بود رفت. به جایی که روزی همه‌ی ما می‌رویم… جایی که خانه‌ی اصلیمان است…

پایان

پی‌نوشت: سعی کردم قطره رو به انسان تشبیه کنم. نمی‌دونم درست منظورمو رسوندم یا نه.

پی پی‌نوشت: این یکی خیلی مزخرف شد. دیشب نوشتمش و می‌خواستم ثبت موقتش کنم که دقیقا وقتی ارسالش کردم برق رفت. کپیشو هم نداشتم. انقدر اعصابم خورد شد که می‌خواستم کیبورد رو خورد کنم. بعد امروز با بی میلی نشستم دوباره نوشتمش. واسه همین خیلی خوب نشد.

اززبان باران..

قطره قطره ی وجودم را می نشانم بر درختی سترو 

و بلند قامت که برای سپاس از وجودم رقص کنان هو هو

کنان مرا جذب تک تک وجودش می کند . می کشاند مرا

تا به انتهای خودو یگانگی مطلق ما………….

می نشانم یاخته هایم را به دامان لطیف غنچه ها

/ نیلوفران / شب بو ها…………..

انگاه که کودکان پر امید و بازیگوش را می نگرم می دوم

به سوی شان تا که سهمی داشته باشم در بزم شان.

و با شوری کودکانه با نغمه ای مرا می خوانند:

باز باران     با ترانه     با گهر های 

فراوان     می خورد     بر بام     خانه     …………..

در ان سو همراهی می کنم پرندگانی که بال ها را گشوده

و در نسیم ناب زندگی اوج لذت رادر می یابند و تن بی انتهای

اسمان را لمس می کنند و هر چه بیش تر محو می شوند

وخود را در اسمان نمناک تطهیر می کنند.

و اگر قدری بیش تر با من هم قدم شوی مردمانی را

می بینی که برای لحظه ای هر چند کوتاه غم و اندوه

را به گوشه ای سپرده و از شور و شوقی که من

از این همه زیبایی دارم جرعه ای می نوشند.    

به فکر همدیگر باشیم

معلم با صدایی بلند گفت:«بچه ها! دفتر های دیکته تون روی میز»پسر دستش را توی کیف کرد و کاغذی بیرون آورد و با دست دیگر ، مداد نیم خورده اش را بیرون کشید. معلم گفت «مادر». پسر نوشت: مریض است.معلم گفت:«پدر». پسر نوشت: ندارم. معلم باصدایی کشیده ادامه داد«آسمان آبی». پسر به پنجره کلاس نگاه کرد و نوشت: ابری و سیاه. معلم گفت:« غذای لذیذ.» چشمان پسرک تار شد و دستش را محکم روی شکمش فشار داد. معلم گفت:«دوست خوب». بغل دستی پسر با صدایی لرزان و گرفته گفت« خانم اجازه ر…رضا روی زمین افتاده!»