به فکر همدیگر باشیم

معلم با صدایی بلند گفت:«بچه ها! دفتر های دیکته تون روی میز»پسر دستش را توی کیف کرد و کاغذی بیرون آورد و با دست دیگر ، مداد نیم خورده اش را بیرون کشید. معلم گفت «مادر». پسر نوشت: مریض است.معلم گفت:«پدر». پسر نوشت: ندارم. معلم باصدایی کشیده ادامه داد«آسمان آبی». پسر به پنجره کلاس نگاه کرد و نوشت: ابری و سیاه. معلم گفت:« غذای لذیذ.» چشمان پسرک تار شد و دستش را محکم روی شکمش فشار داد. معلم گفت:«دوست خوب». بغل دستی پسر با صدایی لرزان و گرفته گفت« خانم اجازه ر…رضا روی زمین افتاده!»

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.