سخنان تابناك امام حسن عسکری(ع)

 

سخنان پیامبرصلى الله علیه وآله و خاندان او پرتوهایى هستند كه از جانهاى پاك‏آنان، پس از تابیدن آفتاب قرآن كریم بر آنها، در خشیدن مى‏گیرد. این‏ نور، نور خداست وهدایتى از هدایتهاى خدا. روانهاى نا آرام بدین نور به‏آرامش مى‏رسند و كشتیهاى بیچارگان پس از گردشى سخت در میان امواج ‏شك و تردید، در ساحل امن آنها به راحتى و آسایش دست مى‏یابند.

آنچه‏در سطور زیرین، با یكدیگر مى‏خوانیم كلمات نورانى است كه تاریخ ازگفتارهاى امام در خود جاودان نگاه داشته است. امام حسن عسكرى‏علیه السلام در رهنمودى خردمندانه به یكى از پیروانش‏شیوه شایسته‏اى را كه تبعیت از آن در شرایط بحرانى و دشوار سزاواراست، توصیه مى‏فرماید.

آن حضرت چنین مى‏گوید: “شما را به ترس از خدا و پارسایى در دین خود و كوشش در راه خداوراستگویى توصیه مى‏كنم و به امانت‏دارى از هر كس كه بوده باشد خوب و یابد وفادار باشید، و به طول دادن سجده‏ها و خوش همسایگى سفارش مى‏كنم‏كه محمّدصلى الله علیه وآله بدین روش آمده. در عشایر آنان نماز بخوانید و بر سر جنازه آنهاحضور یابید، و بیمارهاشان را عیادت و حقوقشان را ادا كنید. زیرا هر كس ازشما كه در دیانت خود پارسایى پیشه كرد و راست گفت و امانت‏دار بود و بامردم خوشرفتارى كرد و گفتند این (فرد) یك شیعه است، من از این امرشادمان مى‏شوم. از خدا بپرهیزید و زینتى باشید براى ما و نه مایه زشتى و ننگ. هر گونه ‏دوستى را براى ما جلب كنید و هر زشتى را از ما بگردانید. چون هر خوبى كه‏در باره ما گفته شود ما شایسته آنیم و هر بدى كه در باره ما گفته شود ما چنان‏نیستیم. ما را در كتاب خدا حقّى است، ثابت و قرابتى كه با رسول خداصلى الله علیه وآله‏داریم، و خداوند ما را پاك شمرده و احدى مدّعى این (كرامت) نیست مگردروغگو، خدا و مرگ را بسیار یاد آرید، و قرآن بخوانید و بر پیامبرصلى الله علیه وآله بسیاردرود فرستید كه درود بر رسول خداصلى الله علیه وآله ده حسنه دارد.آنچه را به شما توصیه‏كردم خوب به خاطر سپارید، شما را به خدا مى‏سپارم و بر شما درودمى‏فرستم".(1)

ایمان مردم به رهبرى شاهد و حاضر در میان آنها، بسى مشكلتروگرانتر است از ایمان آوردن آنان به كسى كه از بین آنها رفته و رخت بربسته است. زیرا آنها اگر به رهبر شاهد حاضر ایمان بیاورند، از آنهامى‏خواهد كه از او پیروى كنند و تابع و مطیع دستوراتش باشند و فرمانبرى ‏بسیار گران است بویژه وقتى كه دیدگاهها و منافع با یكدیگر تناقض پیداكنند. از این رو شرایط توقف معروف به (وقف) نزد بسیارى از شیعیان،به هنگام وفات یك امام و جانشینى امامى دیگر پیدا مى‏شود. بسیارى ازاین توقفها از جانب وكلایى بوده كه اموال وحقوق مردم در نزد آنها بوده‏است و طوفان ریاست و شهوت قدرت آنان را به بازى گرفته است.امام حسن عسكرى‏علیه السلام از ناحیه چنین افرادى، آزارهاى بسیارى‏متحمّل شد به طورى كه حتّى مى‏توان گفت آن حضرت بیش از امامان‏پیشین آزار دید و رنج كشید چنانكه خود در حدیثى كه از وى روایت‏ كرده‏ اند، فرموده است: “هیچ كدام از پدرانم آزموده نشدند چنانكه من به خاطر تردید این‏گروه در باره‏ام، آزموده شدم". چه بسا عامل این تردید، شك در استمرار امامت بوده باشد. از این روآن حضرت در رد این شك مى‏فرماید: “اگر این امر (امامت) امرى است كه بدان باور آورده‏اید و براى آن سرتسلیم فرود آورده‏اید مؤقت مى‏بود و سپس از هم گسسته مى‏شد، پس جاى‏شك بود، امّا اگر این امر تا زمانى كه امور خدا ادامه دارد، متصل و ناگسسته است، پس این شك چه معنایى دارد؟!".(2)

آن حضرت به یكى از یاران مورد اعتماد خود به نام اسحاق بن اسماعیل ‏نیشابورى كه نامه ‏هاى فراوانى میان او و امام رد و بدل گشته، نامه‏اى‏مى‏نگارد.در این نامه به احتجاج امام بر امامت و میزان اهمّیت آن برمى‏خوریم. بیایید در این نامه دقت به خرج دهیم.

خداوند ما و شما را در پرده خود نگاه دارد و در همه كارهایت به‏نیروى صنع خویش تو را یار باد، خدایت رحمت كند، نامه‏ات را (خواندم و) فهیمدم ما به شكر خدا و نعمت او اهل بیتى هستیم كه بردوستان خود دلسوزیم، و به احسان پیاپى خدا و بخشش وى بدیشان‏خوشحالیم، و هر نعمتى كه خداى تبارك و تعالى بر آنها ارزانى دارد به‏حساب آوریم. اى اسحاق! خداوند بر تو وهَمتایانت نعمت خود را تمام‏كند، تمام آن كسانى كه خداوند به آنها مهر ورزیده و به نعمت خود آنان راهمچون تو بینا كرده و كمال نعمت خود را به بهشت رفتن آنان، مقدّرداشته است. هر نعمتى هر چه هم والا و با ارزش باشد چیزى نیست جزآنكه - به خاطر سپاس و ستایش خداوند و منزّه دانستن نام‏هاى مقدس او -باید شكر آن ادا شود. و من مى‏گویم “الحمد للَّه” برترین چیزى است كه‏ستاینده خدا او را تا ابد سپاس گزارده در برابر منّتى كه خداوند بر تو نهاده‏است از رحمت خویش و تو را از هلاكت رهایى بخشیده، و راه تو را درگذر از آن گردنه هموار فرموده. به خدا سوگند كه آن گردنه‏اى است بس‏دشوار وگذر از آن سخت و بلایش بزرگ و در كتابهاى پیشینیان از آن یادشده. شما در دوران امام گذشته تا زمانى كه از دنیا رفت و در دوران ‏امامت من كارهایى داشتید كه پسندیده و موفّق نبود.

اى اسحاق! یقیناً بدان كه هر كس از این دنیا كور و نابینا بیرون رفت‏در آخرت هم كور باشد و گمراهتر. اى اسحاق! دیدگان كور نیستند بلكه دلهایى كه درون سینه‏هایندكوراند واین سخن خداست در كتاب استوارش از قول ستمگرى، آنجا كه‏مى‏فرماید: ( قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمَى‏ وَقَدْ كُنتُ بَصِیراً * قَالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ‏آیاتُنَا فَنَسِیتَهَا وَكَذلِكَ الْیوْمَ تُنسَى‏(3) یعنی: پروردگارا! چرا مرا كور محشور كردى من بینا بودم. خدا فرماید:اینچنین آیات ما به تو رسید پس آنها را فراموش كردى و (در برابر) تو هم‏امروز فراموش شدى). و كدامین آیت بزرگتر از حجّت خدا بر حقش و امین او در بلادش ‏و گواه او بر بندگانش مى‏باشد؟! كسى كه گذشتگان از پدران نخست او از پیامبرانند و پدران بعدى‏اش‏اوصیا كه درود و بركات خدا بر تمام آنها باد. شما را كجا سرگردان كردند و همچون چهار پایان به كجا رومى‏آورید؟! از حق رخ بر مى‏تابید و به باطل مى‏گرایید، ونعمت خدا را ناسپاسى مى‏كنید یا از كسانى هستید كه به پاره‏اى از كتاب ایمان مى‏آورندوبه پاره‏اى دیگر كفر مى‏ورزند. پس پاداش آن كس كه چنین مى‏كند، ازشما یا غیر شما، چیزى نیست مگر خوارى در زندگى دنیا و عذاب طولانى‏در زندگى پاینده اخروى، و به خدا كه این رسوایى بزرگ است.

خداوند كه از روى منّت و رحمتش بر شما فرایضى مقرّر فرمود، نه‏براى آن بود كه بدانها نیاز داشته، بلكه (قرار دادن این فرایض) رحمتى‏ بود از جانب او كه معبودى جز او نیست، بر شما، تا پلید را، از پاك جداسازد و آنچه را كه در دلهاى شماست بیازماید و آنچه در دلهایتان است‏پاك و صاف كند تا به سوى رحمت خدا سبقت گیرید و جایگاههاى شمادر بهشتش تفاوت یابند. پس بر شما حجّ و عمره و گزاردن نماز وپرداختن زكات و روزه و ولایت را واجب فرمود و درى هم به روى شما گشود كه درهاى فرایض را بدان باز گشایید تا كلیدى (براى رسیدن) به راه ‏او باشد. اگر محمّد و جانشینانش از فرزندانش نبودند شما چون چهارپایان سر گشته مى‏شدید، هیچ كدام از فرایض را در نمى‏یافتید. و آیا مى‏توان به شهرى در آمد جز از راه دروازه ‏اش؟! و چون بر شما منّت نهاد به قرار دادن اولیا (امامان) پس‏ از پیامبرتان،در كتاب خویش فرمود: ( الْیوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیكُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ‏دِیناً(4) یعنی:امروز دین شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام‏را دین شما پسندیدم). پس براى اولیاى خود بر شما حقوقى قرار داد و شما را به اداى آن دستورفرمود تا آنچه از زن و مال و خوردنى و نوشیدنى بر دوش دارید، براى شماحلال باشند، خداوند فرمود: ( قُل لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَیهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَى‏(5) یعنی: بگو از شما مزدى بر آن نخواستم جز دوستى با خویشانم).و بدانید كه هر كس بخل ورزد، بر خود بخل ورزیده و خداوند بى نیازاست و شما نیازمندانید كه خدائى جز او نیست، و سخن در باره آنچه به‏سود و زیان شما بود به درازا كشیده شد.(6)

ما به قلّه‏هاى حقایق رسیده‏ایم‏ ائمه‏علیهم السلام به مقام دنیوى یا ثروت و یا شهرت، مباهات نمى‏كردندبلكه فخر آنان به حب خدا و انتساب به رسول خدا و علم و تقوا بود.

آنچه در زیر نقل مى‏شود سخن شكوهمندى است منسوب به امام عسكرى‏كه آن را به خط مبارك ایشان یافته‏اند. در این مكتوب آمده است:

ما به گامهاى نبوّت و ولایت به قلّه‏هاى حقایق رسیده‏ایم و راههاى‏هفتگانه را با نشانهاى فتوّت روشن ساخته‏ایم. ما شیران میدانهاى كارزاریم وابرهاى پر باران. شمشیر و قلم در دنیا و درفش سپاس و دانش در آخرت دركف ماست. فرزندان ما خلفاى دینند وهم پیمانان یقین، و چراغهاى امّتهایندو كلیدهاى بزرگوارى وبخشش. كلیم (موسى‏علیه السلام) را وقتى حلّه نبوّت‏پوشاندند كه ما از او پیمان و فادارى گرفتیم، و روح القدس در بهشت آسمان‏سوّم از باغهاى تازه رسِ ما مى‏چشید، و پیروان ما گروه رستگارانند و دسته‏ پاكان. براى ما یار و نگاهبانند و بر تیرگى باور و مددكار، و بزودى چشمه‏سارهاى زندگى )واقعى( پس از شراره‏هاى آتش براى آنان شكافته مى‏شود".(7)

 

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.

شهادت امام

معتمد، كه امام عسكرى(ع) را در برابر دستگاه ستم‏پيشه عباسيان سدى‏نفوذناپذير مى‏ديد، بر آن شد آخرين ضربه را بر حضرت وارد آورد و راه را براى‏تحقق آرمانهاى پليدش هموار كند. او امام را با زهر مسموم ساخت و چنان‏نماياند كه حضرت به مرگ طبيعى از دنيا رفته است؛ ولى اين توطئه نيز ناكام‏ماند و چهره واقعى وى بر همگان آشكار شد.

احمد بن‏عبيدالله بن‏خاقان مى‏گويد: …چون خبر وفات آن حضرت در شهر سامره پخش شد، رستاخيزى در شهر پديد آمد و ازهمه مردم صداى ناله و شيون برخاست. خليفه در پى فرزند نيكبخت آن حضرت برآمد و گروهى از ماموران را به خانه‏امام گسيل داشت تا وى را بيابند. خليفه حتى زنان قابله را فرستاد تا ازباردارى احتمالى كنيزان حضرت آگاه شوند …

آرى، دشمنان نمى‏دانستند كه پروردگار نور خود را كامل كرده است و گوهر تابناك‏الهى حضرت حجه بن‏الحسن المهدى(ع) پنج‏سال پيش بدين جهان گام نهاده، اينك پس‏از شهادت پدر گرامى‏اش بر جايگاه والاى امامت تكيه زده است.

در پايان بجاست مانند حضرت امام حسن عسكرى(ع)، كه هنگام خروج از زندان معتمدآيه «يريدون ليطفئوا نورالله بافواههم والله متم نوره و لو كره الكافرون‏»را نگاشت، ما نيز آيه شريفه را به خاطر آوريم و براى سلامتى و ظهور كامل‏كننده‏نهايى نور هدايت‏حضرت مهدى(ع) دعا كنيم.

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.

امام و زندانهاى خلفا

امام عسكرى(ع) بخشى از دوران امامتش را در زندانهاى‏طاغوتيان عباسى به سر برد. مدتى نيز، كه در ظاهر خارج از زندان بود، تحت‏مراقبت‏شديد قرار داشت. شيخ مفيد مى‏نويسد:

امام عسكرى(ع) را به نحرير، يكى از غلامان مخصوص خليفه و مسوول نگهدارى ازحيوانات درنده و شكارى دربار، سپردند؛ نحرير بسيار بر او سخت مى‏گرفت و آزارش‏مى‏داد. همسرش گفت: واى بر تو، از خدا بترس؛ مگر نمى‏دانى چه شخصيتى به خانه‏ات‏گام نهاده؟

آنگاه گوشه‏اى از فضايل حضرت را بازگو كرد و گفت: من در مورد او و رفتارى كه‏با وى مى‏كنى، بر تو بيمناكم.

نحرير گفت: به خدا سوگند، او را در ميان درندگان خواهم افكند و چنين نيزكرد. پس از مدتى، وقتى به جايگاه درندگان مراجعه كرد تا دريابد چه بر سرامام آمده، ديد حضرت ميان درندگان به نماز ايستاده است.

احمد بن‏حارث قزوينى مى‏گويد: با پدرم در سر من راى (سامرا) بوديم. پدرم دراصطبل امام عسكرى(ع) كار مى‏كرد.

مستعين عباسى استرى داشت كه از نظر زيبايى و زرنگى بى‏نظير بود، ولى وحشى‏مى‏نمود و سوارى نمى‏داد. وقتى تلاش مسوولان براى رام ساختنش بى‏نتيجه ماند، يكى‏از نديمان خليفه گفت: چرا اين كار را به حسن(ع) واگذار نمى‏كنى تا بيايد ياسوار استر شود و رامش سازد يا استر او را هلاك كند و تو آسوده‏خاطر شوى. خليفه‏در پى حضرت فرستاد.

پدرم نيز همراه حضرت رفت. پدرم گفت: وقتى وارد شديم،امام نگاهى به استر، كه در حياط ايستاده بود، افكند، پيش رفت و بر كفلش دست‏نهاد. در اين لحظه عرق از پيكر استر سرازير شد. سپس حضرت نزد مستعين رفت. مستعين او را پيش خويش نشاند و گفت: ابومحمد، اين‏استر را مهار كن!

حضرت به پدرم فرمود: غلام، استر را مهار كن.

مستعين گفت: خودت مهار كن.

حضرت پوستين بر زمين نهاد، برخاست، بر استر دهنه زد و به جاى خويش بازگشت.

مستعين گفت: ابومحمد، استر را زين كن.

حضرت فرمود: غلام، زينش كن.

اما خليفه گفت: خودت زينش كن. پس امام برخاست؛ استر را زين كرد و بازگشت.

مستعين گفت: آيا صلاح مى‏دانى كه سوارش شوى؟ حضرت فرمود: آرى.

آنگاه سوارش شد، آن را دوانيد …. سپس برگشت و پايين آمد. مستعين گفت: ابومحمد، استر را چگونه ديدى؟ فرمود: استرى به اين خوبى و چالاكى نديده بودم؛ جز براى خليفه شايسته نيست. مستعين‏گفت: خليفه آن را به شما واگذار كرد. حضرت به پدرم فرمود: غلام، استر را بگير. پدرم گرفت و برد.

على بن‏عبدالغفار مى‏گويد: وقتى صالح بن‏وصيف امام عسكرى(ع) را زندان كرده بود،گروهى از عباسيان و منحرفان نزد صالح آمده، شكوه كردند كه چرا بر امام سخت‏نمى‏گيرى؟ او گفت: چه مى‏توانم انجام دهم؟ دو نفر از بدترين كسانى كه به آنهادسترسى داشتم، بر او گماشتم؛ اما اينان اهل نماز و روزه شدند. وقتى علت راپرسيدم، گفتند: چه مى‏گويى در باره مردى كه روزها روزه مى‏گيرد و شبها نمازمى‏خواند و وقتى كه به وى مى‏نگريم، بدن ما مى‏لرزد چنانكه گويا از خود بى‏خودمى‏شويم. وقتى عباسيان و منحرفان اين سخنان را شنيدند، نوميد از سراى وصيف‏بيرون رفتند.

محمد بن‏اسماعيل علوى مى‏گويد: امام عسكرى(ع) را نزد يكى از سرسخت‏ترين دشمنان‏آل ابوطالب زندانى ساختند و سفارش كردند كه چنين و چنان آزارش ده. هنوز بيش از يك روز از در بند بودن امام نگذشته بود كه زندانبان پيرو امام‏شد. او چنان نزد امام خاضع بود كه برايش به خاك مى‏افتاد و جز براى بزرگداشت‏به چهره حضرت نمى‏گريست. وقتى حضرت از زندان آزاد شد، اين مرد بصيرتش از همه‏مردم به امام بيشتر بود …

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.

تقيه شديد امام

عملكرد حضرت در عصر خويش نيز فضاى خفقان آن روزگار را نشان‏مى‏دهد. مسعودى از محمد بن‏عبدالعزيز بلخى چنين نقل مى‏كند: روزى صبحگاهان در خيابان‏غنم نشسته بودم، امام عسكرى(ع) از خانه بيرون آمده، مى‏خواست‏به «باب‏العامه‏» برود. با خود گفتم: اگر فرياد كشم و بگويم: «اى مردم اين حجت‏خدابر شماست، او را بشناسيد.» مرا خواهند كشت. وقتى نزديك من رسيد، با انگشت‏سبابه به من اشاره فرمود و سپس بر دهانش قرار داد؛ يعنى خاموش باش. من پيش‏شتافتم و بر پايش بوسه زدم، فرمود:

اگر آشكارا بگويى، كشته مى‏شوى.

همان شب خدمتش رسيدم، فرمود: [دو راه بيشتر نيست] يا كتمان يا مرگ؛ پس خودرا حفظ كنيد.

داود بن‏اسود يكى از خادمان امام عسكرى(ع) كه وظيفه هيزم كشى را بر عهده‏داشت، مى‏گويد: روزى حضرت تكه چوبى مدور، بلند و كلفت‏به من داد و فرمود: اين‏را به عثمان بن‏سعيد عمرى برسان. در كوچه استر سقايى راه را بر من بست. سقااز من خواست‏حيوان را كنار بزنم. من با همان تكه چوب بر پشت استر زدم تاكنار برود؛ ولى ناگهان چوب شكست و نامه‏هاى حضرت، كه در ميان آن بود، آشكارشد. شتابان آنها را در آستين پنهان كردم و سقا نيز بد گفتن به من و حضرت راآغاز كرد. وقتى خدمت‏حضرت رسيدم، فرمود: چرا با چوب به استر زدى.

آنگاه سفارش كرد: اگر كسى به ما اهانت كرد اعتنا نكن … ما در ديار بدى‏مى‏باشيم، تو تنها به كار خويش بپرداز و بدان كه گزارش كردارت به ما مى‏رسد.

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.

انديشه‏ هاى پليد خلفا در باره امام

شيخ حر عاملى، ازدانشوران قرن دوازدهم، مى‏نويسد: سيد بن‏طاوس در كتاب مهج‏الدعوات گفته است: درعصر امام عسكرى(ع) سه تن از خلفا(مستعين، معتز و مهتدى) انديشه قتل حضرت رادر سر مى‏پروراندند؛ چون شنيده بودند كه امام مهدى(ع) از نسل اوست. آنهاچندين بار امام را به زندان افكندند. حضرت برخى از آنها را نفرين كرد و آن‏ستمگران به زودى هلاك شدند.

شيخ طوسى در كتاب غيبت مى‏نويسد: معتز اراده كرد حضرت را به قتل برساند؛ ولى سه روز بعد، از خلافت‏بركنار شد. البته حضرت، پيش از بركنارى خليفه، يارانش را از اين امر آگاه كرده بود. على‏بن‏محمد بن‏زياد صيمرى در كتاب «اوصياء» چنين مى‏نويسد: مهتدى مى‏خواست‏حضرت‏را به شهادت برساند؛ امام به يارانش فرمود: تا پنج روز ديگر مى‏ميرد.

البته چنان شد كه حضرت فرموده بود. با پايان يافتن پنج روز مهتدى به قتل رسيد.

شيخ حر عاملى مى‏گويد: از عمر بن‏محمد بن‏زياد صيمرى نقل شده است كه گفت: به‏منزل عبدالله بن‏طاهر وارد شدم. در برابرش نامه‏اى از امام عسكرى(ع) يافتم كه در آن نوشته بود: «من براى اين‏سركش از خداوند مرگ خواسته‏ام؛ تا سه روز ديگر خداوند او را نابود مى‏كند.» روز سوم مستعين از خلافت‏بركنار شد، در دام بلاها گرفتار آمد و سرانجام به‏هلاكت رسيد.

شيخ همچنين از احمد بن‏حسين بن‏عمر چنين نقل مى‏كند: هنگامى كه معتزفرمان داد حضرت را به سعيد حاجب بسپارند تا به كوفه برده، در قصر ابن‏هبيره‏به قتل رساند …. ابوالهيثم بن‏سبانه براى حضرت نوشت: خداى مرا فدايتان‏سازد، خبرى به ما رسيده و ما را اندوهگين و مضطرب ساخته است! حضرت در پاسخ‏نوشت: پس از سه روز، براى شما گشايش پديد مى‏آيد. روز سوم معتز بركنار شد.

شيخ طوسى در كتاب ارشاد مى‏نويسد: احمد بن‏محمد مى‏گويد: هنگامى كه مهتدى عباسى كشتن شيعيان را آغاز كرد، به‏امام عسكرى(ع) نوشتم: خداى را سپاس كه وى را از آزارها منصرف ساخته است،زيرا به من خبر رسيده كه شما را تهديد مى‏كند و مى‏گويد: «به خدا سوگند،اينها [آل محمد(ص)] را از روى زمين برمى‏اندازم.» حضرت به خط خويش چنين پاسخ‏داد: «اين عمرش [از آنكه بتواند به مرادش دست‏يابد] زودتر به پايان مى‏رسد. از امروز تا پنج روز بشمار، روز ششم با خوارى به هلاكت‏خواهد رسيد.» چنان شدكه حضرت نوشته بود.

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.