امام و زندانهاى خلفا

امام عسكرى(ع) بخشى از دوران امامتش را در زندانهاى‏طاغوتيان عباسى به سر برد. مدتى نيز، كه در ظاهر خارج از زندان بود، تحت‏مراقبت‏شديد قرار داشت. شيخ مفيد مى‏نويسد:

امام عسكرى(ع) را به نحرير، يكى از غلامان مخصوص خليفه و مسوول نگهدارى ازحيوانات درنده و شكارى دربار، سپردند؛ نحرير بسيار بر او سخت مى‏گرفت و آزارش‏مى‏داد. همسرش گفت: واى بر تو، از خدا بترس؛ مگر نمى‏دانى چه شخصيتى به خانه‏ات‏گام نهاده؟

آنگاه گوشه‏اى از فضايل حضرت را بازگو كرد و گفت: من در مورد او و رفتارى كه‏با وى مى‏كنى، بر تو بيمناكم.

نحرير گفت: به خدا سوگند، او را در ميان درندگان خواهم افكند و چنين نيزكرد. پس از مدتى، وقتى به جايگاه درندگان مراجعه كرد تا دريابد چه بر سرامام آمده، ديد حضرت ميان درندگان به نماز ايستاده است.

احمد بن‏حارث قزوينى مى‏گويد: با پدرم در سر من راى (سامرا) بوديم. پدرم دراصطبل امام عسكرى(ع) كار مى‏كرد.

مستعين عباسى استرى داشت كه از نظر زيبايى و زرنگى بى‏نظير بود، ولى وحشى‏مى‏نمود و سوارى نمى‏داد. وقتى تلاش مسوولان براى رام ساختنش بى‏نتيجه ماند، يكى‏از نديمان خليفه گفت: چرا اين كار را به حسن(ع) واگذار نمى‏كنى تا بيايد ياسوار استر شود و رامش سازد يا استر او را هلاك كند و تو آسوده‏خاطر شوى. خليفه‏در پى حضرت فرستاد.

پدرم نيز همراه حضرت رفت. پدرم گفت: وقتى وارد شديم،امام نگاهى به استر، كه در حياط ايستاده بود، افكند، پيش رفت و بر كفلش دست‏نهاد. در اين لحظه عرق از پيكر استر سرازير شد. سپس حضرت نزد مستعين رفت. مستعين او را پيش خويش نشاند و گفت: ابومحمد، اين‏استر را مهار كن!

حضرت به پدرم فرمود: غلام، استر را مهار كن.

مستعين گفت: خودت مهار كن.

حضرت پوستين بر زمين نهاد، برخاست، بر استر دهنه زد و به جاى خويش بازگشت.

مستعين گفت: ابومحمد، استر را زين كن.

حضرت فرمود: غلام، زينش كن.

اما خليفه گفت: خودت زينش كن. پس امام برخاست؛ استر را زين كرد و بازگشت.

مستعين گفت: آيا صلاح مى‏دانى كه سوارش شوى؟ حضرت فرمود: آرى.

آنگاه سوارش شد، آن را دوانيد …. سپس برگشت و پايين آمد. مستعين گفت: ابومحمد، استر را چگونه ديدى؟ فرمود: استرى به اين خوبى و چالاكى نديده بودم؛ جز براى خليفه شايسته نيست. مستعين‏گفت: خليفه آن را به شما واگذار كرد. حضرت به پدرم فرمود: غلام، استر را بگير. پدرم گرفت و برد.

على بن‏عبدالغفار مى‏گويد: وقتى صالح بن‏وصيف امام عسكرى(ع) را زندان كرده بود،گروهى از عباسيان و منحرفان نزد صالح آمده، شكوه كردند كه چرا بر امام سخت‏نمى‏گيرى؟ او گفت: چه مى‏توانم انجام دهم؟ دو نفر از بدترين كسانى كه به آنهادسترسى داشتم، بر او گماشتم؛ اما اينان اهل نماز و روزه شدند. وقتى علت راپرسيدم، گفتند: چه مى‏گويى در باره مردى كه روزها روزه مى‏گيرد و شبها نمازمى‏خواند و وقتى كه به وى مى‏نگريم، بدن ما مى‏لرزد چنانكه گويا از خود بى‏خودمى‏شويم. وقتى عباسيان و منحرفان اين سخنان را شنيدند، نوميد از سراى وصيف‏بيرون رفتند.

محمد بن‏اسماعيل علوى مى‏گويد: امام عسكرى(ع) را نزد يكى از سرسخت‏ترين دشمنان‏آل ابوطالب زندانى ساختند و سفارش كردند كه چنين و چنان آزارش ده. هنوز بيش از يك روز از در بند بودن امام نگذشته بود كه زندانبان پيرو امام‏شد. او چنان نزد امام خاضع بود كه برايش به خاك مى‏افتاد و جز براى بزرگداشت‏به چهره حضرت نمى‏گريست. وقتى حضرت از زندان آزاد شد، اين مرد بصيرتش از همه‏مردم به امام بيشتر بود …

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.