وقتی همه چیز هیچ می شود
وقتی همه چیز هیچ می شود
آن قدر پوست و گوشت مردم با تازیانه های بیکاری بر پیکره جوانان تحصیل کرده جامعه عجین شده که دیگر نه به فکر زخم ها و درد ها بلکه در جست وجوی راهی برای فرارند.
شادی غلامی- نمیدانم مقدمه ای بچینم یا نه اما میدانم که اگر نیم خطی هم نیاز باشد، دیگر نیست. اکنون دیگر وضعیت بدتر از آن چیزی است که بتوان گفت: تدبیر باید کرد! آن قدر پوست و گوشت مردم با تازیانه های بیکاری بر پیکره جوانان تحصیل کرده جامعه عجین شده که دیگر نه به فکر زخم ها و درد ها بلکه در جست وجوی راهی برای فرارند.
خانه های این شهر پر است از جوانانی که تا دهه قبل به برکت جان کندن های هر روزی پدران و مادرانشان، حدود 12 سال در مدرسه درس خوانده اند و سال های آخر هر طور که شده لااقل در یکی دو کلاس کنکور شرکت کرده اند تا مبادا در ماراتن رفتن به دانشگاه و یافتن شغل، عقب بمانند و آن همه دوندگی های والیدنشان برای جور کردن خرج کتاب و دفتر بشود کشک! که مبادا اسمشان در لیست دانشگاهی های فامیل نباشد!
چند سال تمام کابوس کنکور دیده اند و استرس کنکور و دانشگاه خورد و خوراک را حتی در آشپزخانه از مادران گرفته و تمام نذرهایشان شده قبولی یک دبیرستانی در دانشگاه؛ حتی اگر به قیمت یک وام ده میلیونی و خواهش و تمنا به چند ضامن و دوندگی یک هفته ای پشت باجه های بانک تمام شود.
سرانجام کنکور هم در نهایت عدالت برگزار می شود و تعدادی در سراسری قبول و بعضی هاهم راهی پولشگاه های آزاد می شوند. و باز می خوانند و باز والدین خرج می کنند؛ به امید یک شغل. آخر سر این قصه به کجا می رسد؟! به آنجایی که یک لیسانسه در انتظار کار بست نشین خانه می شود و تمام جان کندن های پدر و مادر به یک هیچ در خانه نشسته ختم می شود. هیچی که سن ازدواجش گذشته و حرفی برای زدن ندارد.
هیچی که هنوز دستش در مقابل پدر دراز می شود و با غرور شکسته بسته می شود. آن قدر خیابان ها را گشته که کفش هایش از زمین زده شدهو موهایش کم کم رنگ به سفیدی می زند. اوضاع همین طور است تا وقتی که از روی اجبار مدرکش را در باغچه خانه دفن می کند و می شود یک پیتزا فروش، یک راننده تاکسی که میتواند به مسافران اطلاعات علمی بدهد، یا یک سوپر مارکتی که …
امروز دیگر هر خانه حداقل یکی دو فرزند هیچ شده دارد. نه اینکه به دردی نخورند، نه! دیگر امیدهایشان از جنس هیچ است، آرزوهایشان، 15 یا 16 سال نیمکت نشین بودنشان هیچ است و آن زجر های سرما و گرمایی والدینشان. چرا؟ چون کسی از فامیلشان مدیرکل، استاندار یا ..و نیست، چون والدینشان گرین کارت اروپا نگرفته اند، اختلاس بلد نبودند و ژن کارچاق کن ندارند.
دیگر مقدمه ای نیاز نیست. اینها همه مقدمه یک بدبختی بزرگ در کشور است. کافی است کمی واقع بین تر باشیم.
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط عابدی در 1397/02/23 ساعت 12:00:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |