وقتی امام رضا(ع) جهیزیه یه دختر فقیر رو جور میکند

 

 در یک شب سرد زمستانی، تاجر ثروتمندی به زیارت امام رضا (ع) مشرف شد. هر روز به حرم می آمد؛ اما دریغ از یک قطره اشک؛ دل سنگین بود و هیچ حالی نداشت. با خودش فکر کرد که دیگر فایده ای ندارد؛ برای همین، برای برگشت بلیط هواپیما گرفت. هنوز تا پرواز، چند ساعتی وقت داشت. در کوچه ای راه می رفت که دید پیرمردی بار سنگینی روی چرخ دستی اش گذاشته و آن را به سختی می برد. تاجر کمکش کرد و همزمان به او گفت: «مگر مجبوری این بار سنگین را حرکت بدهی؟» پیرمرد گفت: «ای آقا! دست روی دلم نگذار دختر دم بختی دارم که برای جهیزیه اش مانده ام. همسرم گفته است تا پول جهیزیه را تهیه نکرده ام به خانه برنگردم. من مجبورم بارهای سنگین را جابه جا کنم تا پول بیشتری در بیارم.»

تاجر ثروتمند، همراه پیرمرد رفت و بارش را در مقصد خالی کرد و بعد هم به خانه او رفت. وقتی در خانه پیرمرد رسید، فهمید که زندگی سختی دارند. یک چک به اندازه تمام پول جهیزیه و مقداری هم برای سرمایه به پیرمرد داد. وقتی از آن خانه بیرون می آمد خانواده پیرمرد با گریه او را بدرقه می کردند. پیرمرد گفت: من چیزی ندارم که برای تشکر به تو بدهم؛ فقط دعا می کنم که عاقبت به خیر شوید و از امام رضا (ع) هدیه ای دریافت کنی.تاجر برای زیارت وداع به حرم مطهر برگشت تا بعد از آخرین سلام، به فرودگاه برود. وقتی به حرم وارد شد، چشم هایش مثل چشمه جوشید و طعم زیارت با حال خوش و با معرفت را چشید.

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.