هی دست می‌رود به کمرها یکی یکی

هی دست می‌رود به کمرها یکی یکی

وقتی که می‌رسند خبرها یکی یکی

خم گشته است قد پدرها دوتا دوتا

وقتی که می‌رسند پسرها یکی یکی

باب نیاز، باب شهادت، درِ بهشت …

روی تو باز شد همه درها یکی یکی

سردار بی‌سر آمده‌ای تا که خم شوند

از روی دارها همه سرها یکی یکی

رفتی که وا شوند پس از تو به چشم ما

مشتِ پُر قضا و قدرها یکی یکی

رفتی که بین مردم دنیا عوض شود

درباره‌ی بهشت نظرها یکی یکی

در آسمان دهیم به هم ما نشانشان

آنان که گم شدند سحرها یکی یکی

آنان که تا سحر به تماشای یادشان

قد راست می‌کنند پدرها یکی یکی

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.