موضوع: "مهدویت"

سند ذکر «وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ» کجاست؟

 

برخی می‏پرسند عبارت «وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ» که پس از صلوات بر محمد و آل محمد (ص) فرستاده می‏شود، آیا در احادیث معصومان(ع) وارد شده و مَنصوص است و یا از چیزهایی است که علاقه ‏مندان و ارادتمندان به آقا امام زمان(عج)، خودشان، پس از صلوات، آن را اضافه کرده‏ اند؟

در پاسخ به این پرسش، به حدیث زیر توجه کنید که امام صادق علیه السلام می‏ فرمایند:
.
«مَنْ قالَ بَعدَ صَلوةِ الْفَجْرِ و بَعدَ صَلوةِ الظُّهرِ اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد و اَلِ مُحَمَّد و عَجِّل فَرَجَهُمْ لَمْ یَمُتْ حَتّی یُدْرِکَ الْقَائِمَ مِن اَلِ مُحَمَّد صلی الله علیه و آله و سلم؛ هر کس پس از نماز صبح و نماز ظهر بگوید: «اللّهم صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم»، از دنیا نمی‏رود مگر آن که قائم آل محمد (ص) را درک می‏ کند.

? بحار الانوار ج 53 ص176

سه گروه مخالف ظهور....

سه گروه مخالف ظهور

1️⃣ گروه اول از #مخالفان_ظهور، آدم‌های پست‌همت و خودخواهی هستند که دنبال آبادی همۀ جهان نیستند.

2️⃣ طبق روایت، #ظهور وقتی خواهد بود که نظریات مدعی ادارۀ زندگی بشر به بن بست رسیده باشند و بشر از انواع نظام‌های #حکومتی غیر ولایی مأیوس شده باشد. گروه دوم مخالفین ظهور آنهایی هستند که امید دارند غرب و #شرق عالم راهی برای سعادت بشر باز کنند. در واقع، غرب‌زده‌ها مخالف ظهورند! اینها دنبال جامعۀ مدنی غربی هستند نه جامعۀ مهدوی! مدینۀ #فاضله اینها جوامع اروپایی و آمریکایی است که رذل‌ترین انسان‌ها بر آنها حکومت می‌کنند. اینها رشد و #سعادت را در آنجا می‌دانند، و لذا دنبال ظهور مهدی فاطمه نیستند.

3️⃣ سومین گروه #مخالفین ظهور، مسئولانی هستند که نان‌شان فعلاً در روغن است و دوست دارند اول نان خودشان در روغن باشد و بعد خدمت کنند؛ اینها به‌درد امام زمان نمی‌خورند و طبیعتاً اینها برای فرج هم دعا نمی‌کنند! چون حضرت به #دولتمردانش سخت می‌گیرد و به آنها جز نان خشک و لباس خشن نخواهد داد! (إِلَّا أَکْلُ الْجَشِبِ وَ لُبْسُ الْخَشِن؛ دعوات راوندی/296) و مسئولانی که اول دنبال نان خودشان هستند را دور خواهد انداخت.

بغض آفتاب....

زمین…
مانند بغض آفتاب در پشت ابرها…
و زمان… همچون سراب…
در پیچ و تاب عقربه ها
به انتظار تو ایستاده…

و تو…
تنها، مانند واژه ای دربند شده
به انتظار ما ایستاده ای…

منصفانه نیست…
تاریخ با جای خالی تو ورق میخورد

آیا هیچ انعکاس صدایی نیست…
تا شب یلدای تو را یاری دهد؟!

? اَللّهُمَّ عَجِّلِ لِوَلیِّکَ الفَرَج…

پیدای پنهان

هر روز که شکوفه ای لبریز از زیبایی در دل باغچه بهاری می شکفد، به آیینه آینده می نگرم که در وسعت بی انتهایش انتظاری سبز خفته است که همه دل های آرام تکرارش می کنند و گام های بلند هر جمعه غروبی تنها را به تپش فاصله های آمدن به آغوش می کشند. در آیینه که غرق می شوی، لحظه ای را می یابی، لحظه ای سبز که آبستن شکفتن است و انفجاری از نور… .

همه می گویند: تو می آیی و با دستان عدالت، درختان را بیدار می کنی تا دوباره بلبلان در خیال انگیز اطلسی ها سرود عشق بخوانند. همه می گویند: تو می آیی، و نگاه گرمت طلوع دوباره ای را در سرزمین یخ زده قلب ها آغاز می کند. در هر عصر جمعه بال های خیال من، مرا به وسعت طوفانی درونم می کشاند، و در جستجوی نوری، که آن نور تویی.

مولای من! خورشید بی رحمانه می سوزد و باران در حسرت فرود آمدن خشکیده است. نفس های مرده و نبض های آهنگین زمین دیگر فراموش شده اند، رود نمی خواند، آبشار نمی سراید، امواج دریا خروشیدن را از یاد برده است و طبیعت جادوی جاودانی را به فراموشی سپرده، چرا؟!

زیرا خواندن و سرودن و خروشیدن، آموزگاری می طلبد و آن آموزگار کسی نیست جز تو. تو آن کسی هستی که خدا، هستی را برای تو و پدرانت آفرید. بگو در کدام دیار اقامت گزیده ای و در پشت کدام ابر پنهان گشته ای. ای پنهان پیدا! می شنوی؟ آری سکوتمان را بشنو؛ فریادهای در گلومانده مان را دریاب… مگر نه این است که تو آن آخرین نجات دهنده ای. می دانم که می آیی و خواندن را به رود، خروشیدن را به موج و زمزمه را به آبشار می آموزی.

رها می کنی هر آنچه در بند است… به بند می کشی هر آنکه آزادگی را به بند کشیده است. پس بیا که ذره ذره کائنات دلتنگ تواند.

 

همیشه تا برآید ماه و خورشید
مرا باشد به وصل یار امید

بیا که بی تو

بیا که بی تو…
بیا که بی تو نه سحر را طاقتی است و نه صبح را صداقتی؛ که سحر به شبنم لطف تو بیدار می شود و صبح، به سلام تو از جا بر می خیزد.

بیا که بی تو آینه ها، زنگار غربت گرفته اند.

هیچ کس حریم اطلسی ها را پاس نمی دارد و بر داغ لاله ها در هم نمی گذارد.

بیا که بی تو، قنوت شاخه ها، اجابتی جز غروب تلخ خزان ندارد.

بی تو کدام دست مهر، سرشک غم از دیدگان یتیمان بر می گیرد؟

کجاست آغوش مهربانی که دل های زخمی را به ضیافت ابریشمی بخواند؟

ای آبِ آب! رودخانه ها عطش دیدار تو را دارند و در بستر انتظار، به سوی دریای ظهور تو شتابان اند. قامتی به استواری کوه، دلی به بی کرانگی دریا، طراوتی به لطافت سبزینه ها، سینه ای به فراخی آسمان ها و صمیمتی به گرمی خورشید می خواهد تا بشود تو را خواند و کاروان دل ها را به منزلگاه امید کشاند.

این همه را که اندکی بیش نیست، از دل شکسته ترین منتظران تاریخ دریغ مدار، که ظهور تو اجابت دعای ماست. (1)