موضوع: "مناسبت ها"

شهادت امام

معتمد، كه امام عسكرى(ع) را در برابر دستگاه ستم‏پيشه عباسيان سدى‏نفوذناپذير مى‏ديد، بر آن شد آخرين ضربه را بر حضرت وارد آورد و راه را براى‏تحقق آرمانهاى پليدش هموار كند. او امام را با زهر مسموم ساخت و چنان‏نماياند كه حضرت به مرگ طبيعى از دنيا رفته است؛ ولى اين توطئه نيز ناكام‏ماند و چهره واقعى وى بر همگان آشكار شد.

احمد بن‏عبيدالله بن‏خاقان مى‏گويد: …چون خبر وفات آن حضرت در شهر سامره پخش شد، رستاخيزى در شهر پديد آمد و ازهمه مردم صداى ناله و شيون برخاست. خليفه در پى فرزند نيكبخت آن حضرت برآمد و گروهى از ماموران را به خانه‏امام گسيل داشت تا وى را بيابند. خليفه حتى زنان قابله را فرستاد تا ازباردارى احتمالى كنيزان حضرت آگاه شوند …

آرى، دشمنان نمى‏دانستند كه پروردگار نور خود را كامل كرده است و گوهر تابناك‏الهى حضرت حجه بن‏الحسن المهدى(ع) پنج‏سال پيش بدين جهان گام نهاده، اينك پس‏از شهادت پدر گرامى‏اش بر جايگاه والاى امامت تكيه زده است.

در پايان بجاست مانند حضرت امام حسن عسكرى(ع)، كه هنگام خروج از زندان معتمدآيه «يريدون ليطفئوا نورالله بافواههم والله متم نوره و لو كره الكافرون‏»را نگاشت، ما نيز آيه شريفه را به خاطر آوريم و براى سلامتى و ظهور كامل‏كننده‏نهايى نور هدايت‏حضرت مهدى(ع) دعا كنيم.

امام و زندانهاى خلفا

امام عسكرى(ع) بخشى از دوران امامتش را در زندانهاى‏طاغوتيان عباسى به سر برد. مدتى نيز، كه در ظاهر خارج از زندان بود، تحت‏مراقبت‏شديد قرار داشت. شيخ مفيد مى‏نويسد:

امام عسكرى(ع) را به نحرير، يكى از غلامان مخصوص خليفه و مسوول نگهدارى ازحيوانات درنده و شكارى دربار، سپردند؛ نحرير بسيار بر او سخت مى‏گرفت و آزارش‏مى‏داد. همسرش گفت: واى بر تو، از خدا بترس؛ مگر نمى‏دانى چه شخصيتى به خانه‏ات‏گام نهاده؟

آنگاه گوشه‏اى از فضايل حضرت را بازگو كرد و گفت: من در مورد او و رفتارى كه‏با وى مى‏كنى، بر تو بيمناكم.

نحرير گفت: به خدا سوگند، او را در ميان درندگان خواهم افكند و چنين نيزكرد. پس از مدتى، وقتى به جايگاه درندگان مراجعه كرد تا دريابد چه بر سرامام آمده، ديد حضرت ميان درندگان به نماز ايستاده است.

احمد بن‏حارث قزوينى مى‏گويد: با پدرم در سر من راى (سامرا) بوديم. پدرم دراصطبل امام عسكرى(ع) كار مى‏كرد.

مستعين عباسى استرى داشت كه از نظر زيبايى و زرنگى بى‏نظير بود، ولى وحشى‏مى‏نمود و سوارى نمى‏داد. وقتى تلاش مسوولان براى رام ساختنش بى‏نتيجه ماند، يكى‏از نديمان خليفه گفت: چرا اين كار را به حسن(ع) واگذار نمى‏كنى تا بيايد ياسوار استر شود و رامش سازد يا استر او را هلاك كند و تو آسوده‏خاطر شوى. خليفه‏در پى حضرت فرستاد.

پدرم نيز همراه حضرت رفت. پدرم گفت: وقتى وارد شديم،امام نگاهى به استر، كه در حياط ايستاده بود، افكند، پيش رفت و بر كفلش دست‏نهاد. در اين لحظه عرق از پيكر استر سرازير شد. سپس حضرت نزد مستعين رفت. مستعين او را پيش خويش نشاند و گفت: ابومحمد، اين‏استر را مهار كن!

حضرت به پدرم فرمود: غلام، استر را مهار كن.

مستعين گفت: خودت مهار كن.

حضرت پوستين بر زمين نهاد، برخاست، بر استر دهنه زد و به جاى خويش بازگشت.

مستعين گفت: ابومحمد، استر را زين كن.

حضرت فرمود: غلام، زينش كن.

اما خليفه گفت: خودت زينش كن. پس امام برخاست؛ استر را زين كرد و بازگشت.

مستعين گفت: آيا صلاح مى‏دانى كه سوارش شوى؟ حضرت فرمود: آرى.

آنگاه سوارش شد، آن را دوانيد …. سپس برگشت و پايين آمد. مستعين گفت: ابومحمد، استر را چگونه ديدى؟ فرمود: استرى به اين خوبى و چالاكى نديده بودم؛ جز براى خليفه شايسته نيست. مستعين‏گفت: خليفه آن را به شما واگذار كرد. حضرت به پدرم فرمود: غلام، استر را بگير. پدرم گرفت و برد.

على بن‏عبدالغفار مى‏گويد: وقتى صالح بن‏وصيف امام عسكرى(ع) را زندان كرده بود،گروهى از عباسيان و منحرفان نزد صالح آمده، شكوه كردند كه چرا بر امام سخت‏نمى‏گيرى؟ او گفت: چه مى‏توانم انجام دهم؟ دو نفر از بدترين كسانى كه به آنهادسترسى داشتم، بر او گماشتم؛ اما اينان اهل نماز و روزه شدند. وقتى علت راپرسيدم، گفتند: چه مى‏گويى در باره مردى كه روزها روزه مى‏گيرد و شبها نمازمى‏خواند و وقتى كه به وى مى‏نگريم، بدن ما مى‏لرزد چنانكه گويا از خود بى‏خودمى‏شويم. وقتى عباسيان و منحرفان اين سخنان را شنيدند، نوميد از سراى وصيف‏بيرون رفتند.

محمد بن‏اسماعيل علوى مى‏گويد: امام عسكرى(ع) را نزد يكى از سرسخت‏ترين دشمنان‏آل ابوطالب زندانى ساختند و سفارش كردند كه چنين و چنان آزارش ده. هنوز بيش از يك روز از در بند بودن امام نگذشته بود كه زندانبان پيرو امام‏شد. او چنان نزد امام خاضع بود كه برايش به خاك مى‏افتاد و جز براى بزرگداشت‏به چهره حضرت نمى‏گريست. وقتى حضرت از زندان آزاد شد، اين مرد بصيرتش از همه‏مردم به امام بيشتر بود …

تقيه شديد امام

عملكرد حضرت در عصر خويش نيز فضاى خفقان آن روزگار را نشان‏مى‏دهد. مسعودى از محمد بن‏عبدالعزيز بلخى چنين نقل مى‏كند: روزى صبحگاهان در خيابان‏غنم نشسته بودم، امام عسكرى(ع) از خانه بيرون آمده، مى‏خواست‏به «باب‏العامه‏» برود. با خود گفتم: اگر فرياد كشم و بگويم: «اى مردم اين حجت‏خدابر شماست، او را بشناسيد.» مرا خواهند كشت. وقتى نزديك من رسيد، با انگشت‏سبابه به من اشاره فرمود و سپس بر دهانش قرار داد؛ يعنى خاموش باش. من پيش‏شتافتم و بر پايش بوسه زدم، فرمود:

اگر آشكارا بگويى، كشته مى‏شوى.

همان شب خدمتش رسيدم، فرمود: [دو راه بيشتر نيست] يا كتمان يا مرگ؛ پس خودرا حفظ كنيد.

داود بن‏اسود يكى از خادمان امام عسكرى(ع) كه وظيفه هيزم كشى را بر عهده‏داشت، مى‏گويد: روزى حضرت تكه چوبى مدور، بلند و كلفت‏به من داد و فرمود: اين‏را به عثمان بن‏سعيد عمرى برسان. در كوچه استر سقايى راه را بر من بست. سقااز من خواست‏حيوان را كنار بزنم. من با همان تكه چوب بر پشت استر زدم تاكنار برود؛ ولى ناگهان چوب شكست و نامه‏هاى حضرت، كه در ميان آن بود، آشكارشد. شتابان آنها را در آستين پنهان كردم و سقا نيز بد گفتن به من و حضرت راآغاز كرد. وقتى خدمت‏حضرت رسيدم، فرمود: چرا با چوب به استر زدى.

آنگاه سفارش كرد: اگر كسى به ما اهانت كرد اعتنا نكن … ما در ديار بدى‏مى‏باشيم، تو تنها به كار خويش بپرداز و بدان كه گزارش كردارت به ما مى‏رسد.

انديشه‏ هاى پليد خلفا در باره امام

شيخ حر عاملى، ازدانشوران قرن دوازدهم، مى‏نويسد: سيد بن‏طاوس در كتاب مهج‏الدعوات گفته است: درعصر امام عسكرى(ع) سه تن از خلفا(مستعين، معتز و مهتدى) انديشه قتل حضرت رادر سر مى‏پروراندند؛ چون شنيده بودند كه امام مهدى(ع) از نسل اوست. آنهاچندين بار امام را به زندان افكندند. حضرت برخى از آنها را نفرين كرد و آن‏ستمگران به زودى هلاك شدند.

شيخ طوسى در كتاب غيبت مى‏نويسد: معتز اراده كرد حضرت را به قتل برساند؛ ولى سه روز بعد، از خلافت‏بركنار شد. البته حضرت، پيش از بركنارى خليفه، يارانش را از اين امر آگاه كرده بود. على‏بن‏محمد بن‏زياد صيمرى در كتاب «اوصياء» چنين مى‏نويسد: مهتدى مى‏خواست‏حضرت‏را به شهادت برساند؛ امام به يارانش فرمود: تا پنج روز ديگر مى‏ميرد.

البته چنان شد كه حضرت فرموده بود. با پايان يافتن پنج روز مهتدى به قتل رسيد.

شيخ حر عاملى مى‏گويد: از عمر بن‏محمد بن‏زياد صيمرى نقل شده است كه گفت: به‏منزل عبدالله بن‏طاهر وارد شدم. در برابرش نامه‏اى از امام عسكرى(ع) يافتم كه در آن نوشته بود: «من براى اين‏سركش از خداوند مرگ خواسته‏ام؛ تا سه روز ديگر خداوند او را نابود مى‏كند.» روز سوم مستعين از خلافت‏بركنار شد، در دام بلاها گرفتار آمد و سرانجام به‏هلاكت رسيد.

شيخ همچنين از احمد بن‏حسين بن‏عمر چنين نقل مى‏كند: هنگامى كه معتزفرمان داد حضرت را به سعيد حاجب بسپارند تا به كوفه برده، در قصر ابن‏هبيره‏به قتل رساند …. ابوالهيثم بن‏سبانه براى حضرت نوشت: خداى مرا فدايتان‏سازد، خبرى به ما رسيده و ما را اندوهگين و مضطرب ساخته است! حضرت در پاسخ‏نوشت: پس از سه روز، براى شما گشايش پديد مى‏آيد. روز سوم معتز بركنار شد.

شيخ طوسى در كتاب ارشاد مى‏نويسد: احمد بن‏محمد مى‏گويد: هنگامى كه مهتدى عباسى كشتن شيعيان را آغاز كرد، به‏امام عسكرى(ع) نوشتم: خداى را سپاس كه وى را از آزارها منصرف ساخته است،زيرا به من خبر رسيده كه شما را تهديد مى‏كند و مى‏گويد: «به خدا سوگند،اينها [آل محمد(ص)] را از روى زمين برمى‏اندازم.» حضرت به خط خويش چنين پاسخ‏داد: «اين عمرش [از آنكه بتواند به مرادش دست‏يابد] زودتر به پايان مى‏رسد. از امروز تا پنج روز بشمار، روز ششم با خوارى به هلاكت‏خواهد رسيد.» چنان شدكه حضرت نوشته بود.

شورشها

در روزگار امام افراد و گروههايى، كه برخى از آنها مورد تاييد حضرت‏نيز بودند، آشكارا عليه حكومت فاسد شوريدند. مسعودى، مورخ مشهور، در تاريخ خويش به قيامهاى آن عصر چنين اشاره مى‏كند:

1- قيام كوفه به رهبرى يحيى بن‏عمر طالبى (ازنوادگان جعفر طيار(ع‏» كه در سال‏248 روى داد و سرانجام با شهادت يحيى فروكش كرد؛

2- انقلاب حسن بن‏زيد علوىاز نوادگان امام على(ع)‏» در طبرستان؛ (گرگان و مازندران) حسن بن‏زيد، پس ازنبردى شديد، حكومت منطقه را به دست گرفت و در سال 270 وفات يافت؛ 3- قيام رى‏به رهبرى محمد بن‏جعفر كه در سال 250 تحقق يافت. محمد سرانجام دستگير شد؛ 4- قيام قزوين كه در سال 250 به رهبرى حسن بن‏اسماعيل كركى به وقوع پيوست؛ 5- قيام سال 251 كوفه به رهبرى ابن‏حمزه؛ 6- قيام بصره به رهبرى صاحب زنج كه درسال 255 شروع شد و 15 سال ادامه يافت؛ 7- قيام يعقوب ليث صفار در سيستان كه‏در 262 آغاز شد.

 
مداحی های محرم