عصر عاشورا
چون گل خورشيدى عاشورا به نخلستان شكفت لحظهاى از شرم پشت نخل پيرى رو نهفت
شاه خوبان ديد كزان خيمههاى طاق و جفت هيچ برجا نيست آنگه زير لب خنديد و گفت
يارى اندر كس نمىبينيم ياران را چه شد دوستى كه آخر آمد دوستداران را چه شد
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط عابدی در 1395/08/16 ساعت 12:02:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید