موضوعات: "شهدا" یا "خدا شهیدم کن"

یلدا و یلداها ... #سید_محمدصادق_علم_الهدی

 

? معتقدم باید آداب و رسوم ملی را که اهرم‌های فرهنگی قدرتمند یک ملّت محسوب می‌شوند و در طول قرون متمادی، در اعماق فرهنگ مردم، ریشه دوانده‌اند ـ مغتنم شمرد و آنها را به محملی برای فضایل و کمالات انسانی و الهی تبدیل کرد.

? به نظر من اتخاذ موضع سلبی یا بی‌تفاوتی در قبال آداب و رسوم حسنه‌ی ملّی، نوعی اسراف و اتلاف سرمایه‌های فرهنگی جامعه است.

? اسلام با فرهنگ ملّی عرب جاهلی که یکی از منحط‌ترین اقوام بشری بودند، همین گونه برخورد کرد؛ به جای آنکه عادات و معاملات نیک موجود در عصر جاهلیت را به تمامی کنار گذارد، با کمی اصلاح، آنها را امضا کرد و در شریعت جای داد. در حقیقت نبی اکرم (ص) از آن ریشه های فرهنگی موجود در قوم عرب، به نیکی در راستای تقویت اغراض شرع مقدس بهره برد.

? می توان از تعلق خاطر ویژه‌ای که ایرانیان ـ مثل هر ملّتی ـ به آیین‌های ملّی و بومی خود دارند، به نفع سنت های اخلاقی و فضائل انسانی بهره برد و آنها را در راستای اهداف واغراض الهی مدیریت نمود و دلیلی برای مخالفت با آنها وجود ندارد. آیین یلدا نیز از همین مقوله است.

? مراسم یلدا نه تنها منافاتی با شرع ندارد؛ بلکه می تواند بستر مناسبی را برای ترویج بسیاری از سنت‌های حسنه‌ی مورد تاکید شرع اقدس از قبیل: صله رحم، عیادت بیماران و سر زدن به بزرگترها فراهم آورد. مضاف بر اینکه، این قبیل مناسبات مفرّح، از این جهت که می‌تواند لحظات شاد و آرام‌بخشی را برای خانواده‌ها فراهم آورند و این نیاز ضروری انسان برای حفظ سلامت روانی و جسمی خود را تأمین کنند، موافق با شرع است.

? و البته خوب است این عید ملّی را با پرهیز از معاصی خدا، به عید مذهبی تبدیل کنیم که در احادیث ما، هر روز و شبی که در آن معصیت خدا اتفاق نیافتد، عید خوانده شده است.

برگرفته از مصاحبه با ایرنا #سید_محمدصادق_علم_الهدی
#شب_یلدا
#فرهنگ_ملی
#ایران_باستان

می دانی چه می گویم!! مگر چاره ای دیگر داشتیم؟؟!!

برای نسل های بعد؛

وجنگ آمد…….‌

میدانی چه میگویم؟؟ آری جنگ آمد.
ما به دنبال جنگ نرفته بودیم..

او آمد..

تعدادی از ما جنگیدیم..رزمنده شدیم. عده ای رنگ رزمنده گرفتند..عده ای نیز رنگ رزمندگی به خود پاشیدند.. وتعدادی نیز رنگ جبهه را ندیدند و راوی جنگ شدند…

عده ای رفتند…عده ای ماندند.

اما یا زخم برتن یا داغ بر دل…وعده ای نیز داغ بر پیشانی زدند.

عده ای مفقود،عده ای مظلوم،عده ای مغموم…وعده ای نیز مذموم.

تعدادی آمده بودند تا بروند.
قرار را بر رفتن گذاشته بودند..عده ای نیز آمده بودند تا بمانند.چاره ای نبود .شهیدی گفته بود.."از یک طرف باید بمیریم.تا آینده شهید نشود.واز طرفی باید شهید شویم تا آینده زنده بماند……راستی چه باید میکردیم؟؟؟

عده ای آمده بودند تا از خود حساب بکشند..عده ای تا حساب های خود را تسویه کنند..عده ای آمده بودند تا آدم حسابی شوند..عده ای نیز حساب باز کردند..عده ای نیز آمده بودند تا حسابی آدم شوند…

عده ای آمدند تا بی پیکر شوند…عده ای نیز پیکر تراش..عده ای نیز پیکره ی یک “بت".
عده ای ویلچری ..تعدادی ویلایی..

عده ای حاضر…تعدادی ناظر….قومی نیز غافل.

واما..

دیوانگی"جوانی” ما با جنگ مصادف شد. در ما میل به زیستن زنده بود .حس عاشقی ومعشوقی نیز جریان داشت…اما جنگ آمده بود.چه باید میکردیم؟؟؟؟
آیا جز جنگیدن چاره ای داشتیم؟؟

ما هم آینده را برای خود ترسیم کرده بودیم…اما جنگ نزدیکتر از دور بود.
جنگ بود .باید این نزدیک را پاسخ میدادیم..ونزدیکمان دور شد ودو ر ودور ودور به ساعات 8سال…..باید میرفتیم به دنبال این قافله..
مگر چاره ای جز جنگیدن داشتیم؟؟

 

برای ما هم جان عزیز بود. از توپ وتفنگ وترکش میترسیدیم.. باید جرأت می یافتیم…وجنگ بود..مگر چاره ای جز جنگیدن داشتیم؟؟؟

عشق و عاشقی ومعشوقه را به امید دفاع از تمامی عاشقان ومعشوقانی مانند شما رها کردیم…..ورفتیم….چه باید میکردیم؟؟؟

ما بدنبال حاکم شدن نرفتیم.
خواستیم محکوم تاریخ آینده نشویم..خواستیم فردا از نگاه تیز وشماتت بار شما فرار نکنیم..ـ….پس چه باید میکردیم؟؟؟

ما خونخواری نیاموخته بودیم..
باور کن از رنگ خون میترسیدیم..اما به خونخواهی رفتیم .خونخواهی سرهای به ناحق بریده شده……مگر چه باید میکردیم؟؟؟

از جنگ به بعد شکل عاشقی مانیز تغییر کرد..عاشقی ما با دلتنگی ودلبستگی به محبوبه های شب..محبوبه های شب عملیات..محبوبه های جا مانده در ارتفاعات “ماووت"و جاماندگان در زیر خاک ریزهای “مجنون"…و رفیقان رفته تا دهانه ی خلیج….

باور کنید…
ما قطار فطار رفتیم..واگن واگن برگشتیم…جوان جوان رفتیم..پیر پیر برگشتیم…راست راست رفتیم.شکسته شکسته بر گشتیم…گروه گروه رفتیم ..دسته دسته برگشتیم…دسته دسته رفتیم…وتنهای تنها برگشتیم….اما ایستادیم….
آری من وتو حق داریم همدیگر را نشناسیم…از دو نسل متفاوت…دوستان ما آنسوی دردها ورنج ها به ساحل و ما این سمت چشم دوخته به افق های نامعلوم…

راستی اگر نمیرفتیم چه میکردیم؟؟؟

باور کنید ما هم دل داشتیم..با دل رفتیم…بیدل برگشتیم.

با"یار"رفتیم..با"بار"بر گشتیم…

با"پا"رفتیم."بی “پا"بر گشتیم.

با “عزم"رفتیم ،با"زخم"برگشتیم.
پر “شور"رفتیم ،پر"سوز"برگشتیم..

ما"پریشانیم..اما"پشیمان نه.
شکسته ایم. اما نشسته نه.
دلخسته ایم..اما دست بسته نه..
اما…..
و
ما همان سر بازان پیاده ایم… سواری نیاموخته ایم…..سوای شما نیز نیستیم..

ما همان دیروزی هستیم..
تعداد ما میدانید در 8سال چه تعداد بود؟؟
3ونیم درصد از جمعیت ایران…اما مردم تنهایمان نگذاشتند.


آری همه ی ما 8سال بودیم…با هم در کنار هم..تو هم بودی.. آری همه بودند.نگاه محبت آمیز آن دوران به ما….
هدایای مادران وپدران شما به جبهه…
گذشتن از شام شب و هدیه به جبهه.
گذشتن از فرزند واعزام فرزند دیگر.
تحمل بمباران..
تشییع رفیقان ما..
دیدار وعیادت ودلجویی از جانبازان ما..

آری مردم بودند..ایستادند..مقاومت کردند .تلخی چشیدند اما به رخ ما نکشیدند….

ما هنوز مدیون لقمه های سفره های شما هستیم که بیدریغ به سنگر های ماهدیه کردید…

ما هنوز به آنسو و این سو بدهکاریم…
طلبی نداریم…..

اما بدانید… قرار “دیروز “آنچنان بود….از امروز شرمنده ایم…
ما غارت را آموزش ندیده بودیم.غیرت را تجربه کردیم..
اینان از مانیستند.اینان از ما نیستند..اینان گرگانی هستند که صد پیراهن یوسفان رادریده اند..از مانیستند.
آی ..چه صفایی دارد خشاب گذاری….!!!!!
از امروز شرمنده ایم….

دلم دنبال مادربزرگی می‌گردد


دلم دنبال مادربزرگی می‌گردد
در سن حوا
هم‌سان آدم
که از بر باشد
قصه‌ی انقلاب را
از اول 42
تا چلچله‌ی ظهور
مثلا مادر حاج‌احمد
یا مادر 5 شهید
محسن و مجید و کمیل و علی و محمد
قصه‌ای پر از تکبیر
سرشار از صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
ریگان و بوش پدر و بوشک و کلینتون و اوباما و ترامپ
بلندترین روز سال
می‌گفتند جمهوری اسلامی
در همین روز سقوط می‌کند
بلندترین شب سال
می‌گفتند جمهوری اسلامی
در همین شب سقوط می‌کند
تابستان داغ
زمستان سرد
هفته‌ی بعد
یک ماه پس از برجام
بعد از تصویب FATF
بوش بزرگ اما
برف امسال را ندید
و بوش کوچک را یتیم کرد
بنازم تقسیم کار خدا را با کدخدا؛
«آمریکا! تو صدام را از عراق بردار
تا من
سردار کربلای 5 را
ببرم تا خود کربلا!»
به‌به
خدا دانای کل قصه‌ی انقلاب است
ما در غرب
غریب بودیم
و در جنوب
مظلوم
ما در کربلا
غریبه بودیم
خدا ما را آشنا کرد
السلام علیک یا اباعبدالله
آری!
من دنبال قصه‌ی سرهای بی‌پیکرم
و نخل‌های سرجدا
و امواج اروند
و قایق عاشورا
و‌ بادگیرهای آبی
و برادران باکری
و همه‌ی دستواره‌ها
قصه‌ی یلدای من
باید پر از خنده‌های علمدار باشد
در شرق ابوالخصیب
پر از حبیب
پر از حمید
پر از دوکوهه
پر از ‌پنجره‌های قطار اندیمشک
پر از ایستگاه صلواتی
پر از بهارنارنج
و یک لیوان شربت بیدمشک
که بگیرم از دست حاج‌بخشی
و جان بگیرم
با نوای «ماشاءالله حزب‌الله»
و یکی هم آهنگ آهنگران
«هر که دارد هوس کرب‌وبلا بسم‌الله»
هیهات!
ما حتی در شب یلدا هم
اهل کوفه نیستیم
و تنها نمی‌گذاریم علی را
دهه‌ی 60
بعضی‌ها خمینی را به شرط بازرگان می‌خواستند
سال 88
بعضی‌ها خامنه‌ای را به شرط اکبر
و این سالیان
به شرط محمود
والله هندوانه‌فروش شب یلدا
این همه برای خریداران
شرط نمی‌گذارد
فوقش شرط چاقو
آنهم چاقوی زنجان
دیار غواصان دریادل
بچه‌های کربلای 4 و 5
یا ایهاالعزیر!
امسال شب یلدا
قصه‌ی آن پسرت را بگو که در شلمچه به شهادت رسید
محمد
اللهم صل علی محمد
اتفاقا برای «محمد» هم شرط گذاشته بودند
تو را می‌خواهیم
اما به شرت لات
و «علی» را به شرط طلحه و زبیر
یا به شرط محمودک
آن‌روی سکه‌ی حسنک
بهار اما
جریان خون
در رگ‌های حیات طیبه‌ی ولی فقیه است
و ما همه را
به شرط علی می‌خواهیم
خامنه‌ای نبود
در همان قهوه‌خانه‌ی میکونوس
قصه‌ی انقلاب را تمام می‌کرد دشمن
بعضی‌ها از آمریکا می‌ترسند
بعضی‌ها از اروپا
خط‌قرمز بعضی
حسنک است
و بعضی
محمودک
و بعضی
مستر تَکرار
تقریبا هیچ
خط‌قرمز ما اما
بیت دارد عین ابیات حافظ
هر مادر شهیدی
یک غزل
یک قصه
قصه‌ی محمد

شهادت سوسولی

#شهید_به_یادم_باش ? .
« شهادت سوسولی »
.
شهید #محسن_حاجی_بابا روز قبل شهادت رو کرد به دوستش حسین گفت: اینجور شهادت که یک تیر به آدم بخوره ؛ آدم کشته بشه ؛ من بهش میگم #شهادت_سوسولی …شهادت سوسولی فایده نداره … یک جوری آدم شهید بشود که هزار تکه بشود… آدم رو آن دنیا خواستند به #حضرت_ابوالفضل معرفی کنند خودت یک تیکه بدنت دستت باشه بگویی آقا من اینم … آخرم با انفجار ماشینش تکه تکه خدمت اربابش رسید.

اززبان همسری صبور

وایتی خواندنی از همسر صبور #شهیدجوادمحمدی


خصوصیات خوب همســرم خیلی زیاد بود. مثلا یکی از آنها توجه ویژه اش به خانواده بود. ?

اما شاید مهمترین خصوصیت اخلاقی ایشان، این بود که
آقاجواد در کارهای فرهنگی زیادی شرکت میکرد؛
کارهایی که وقت زیادی از او میگرفت. از طــرف دیگر احترام عجیبــی به پــدر و مــادرش میگذاشــت.
بارهــا میدیدم
دست پدر و مادرش را میبوسید؛ حتی برای مادر من هم احترام ویژه ای قائل بود.
همیشــه میگفت مادر شــما با مادر من فرقــی نــدارد.
از دیگــر ویژگیهای خــوب او این بود که به طور خاصی دغدغه حل مشکلات مردم از آشنا تا غریبه را داشت.

دوست و آشــنا هم از این خصوصیت
اخلاقی ایشــان خبر داشتند و میدانســتند اگر مشکلی برایشان پیش آمد به او رجوع کنند، بی نتیجه نمےماند.


مهم ترین دغدغه مذهبی همسرم نمازش بود.
نمازش را حتمــا اول وقت و تا جایی که میتوانســت به جماعت میخوانــد.
حتمــا مقیــد بــه حضــور در مســجد بــود. حتــی اگر مهمان داشــتیم، موقــع اذان میگفت مــن مــی روم نماز و برمیگردم.
گاهی هم نماز جماعت را در خانه برپا میکرد. ?


#خاطره
#صبر_زینبی
#همسرانه
#شهیدجوادمحمدی