باران دلم...

بسم الله النور

یوسف مصری نمی آید به کنعان دلم

باز سر را می‌گذارد غم به دامان دلم

بی حضور چتر دستانت ببین یعقوب‌وار

مانده‌ام امشب دوباره زیر باران دلم

خوب می‌دانی زلیخای جنون با من چه کرد

پاره شد در ماتم عصمت گریبان دلم

نوح من! خاصیت عشق است امواج بلند

کشتی‌ات را بشکن و بنشین به طوفان دلم

کی بهارت می وزد بر گیسوان حسرتم

کی نگاهت می شود ای خوب! مهمان دلم

تا بگویی با من از عریانی اندوه خویش

تا بگویم با تو از اسرار پنهان دلم

بوی پیراهن مرا کافی است تا روشن شود

چشم تاریک و شب خاموش کنعان دلم

اللهم عجل لمولانا الغریب الفرج

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.