خدایا

خدایا
در همه عالم گشتم و غير تو هيچ كس را نيافتم.
از همه يك روز جدا مي شوم، ولي نمي خواهم روزي برسد كه لحظه اي دوري ترا حس كنم.
همه ي اطرافيان براي رسيدن به هدف خود، دوستي و رفاقت را بر مي گزيدند و سپس خنجري بر پشت من فرود آوردند.


تنها كسي كه هميشه و تا آخر راه با من بود و در تمامي سختي ها و موانع اين دنيا همراهم بود ، تو بودي و لاغير .
حال تنها كسي كه از دلم باخبر است، جزء ذات مقدس تو نمي تواند باشد.
پس چه كنم كه نمي توانم خواسته ام را از كسي غير از خودت طلب نمايم، چون هر چه هست در يد الهي توست و بس .
حال از تو مي خواهم كه مرا همچون گذشته كمك نمايي و راهنماي خوبي در راههاي پرخطر روزگارم باشي.

درد و دل مرد فقیر با خدا


مرد فقیری از خدا سوال کرد:
چرا من اینقدر فقیر هستم؟


خدا پاسخ داد:
چون یاد نگرفته ای که بخشش کنی


مرد پاسخ داد:
من چیزی ندارم که ببخشم…

خدا پاسخ داد:
چرا، معدود چیزهایی داری

یک صورت
که میتوانی لبخند بر آن داشته باشی

یک دهان
که می توانی از دیگران تمجید کنی و حرف خوب بزنی

یک قلب
که می توانی بروی دیگران بگشایی

و چشمانی
که میتوانی با آنها به دیگران با نیت خوب نگاه کنی


فقر واقعی، فقر روحــــی است
دل آدم ها، خیلی ساده گرم میشود…

بیا که بی تو

بیا که بی تو…
بیا که بی تو نه سحر را طاقتی است و نه صبح را صداقتی؛ که سحر به شبنم لطف تو بیدار می شود و صبح، به سلام تو از جا بر می خیزد.

بیا که بی تو آینه ها، زنگار غربت گرفته اند.

هیچ کس حریم اطلسی ها را پاس نمی دارد و بر داغ لاله ها در هم نمی گذارد.

بیا که بی تو، قنوت شاخه ها، اجابتی جز غروب تلخ خزان ندارد.

بی تو کدام دست مهر، سرشک غم از دیدگان یتیمان بر می گیرد؟

کجاست آغوش مهربانی که دل های زخمی را به ضیافت ابریشمی بخواند؟

ای آبِ آب! رودخانه ها عطش دیدار تو را دارند و در بستر انتظار، به سوی دریای ظهور تو شتابان اند. قامتی به استواری کوه، دلی به بی کرانگی دریا، طراوتی به لطافت سبزینه ها، سینه ای به فراخی آسمان ها و صمیمتی به گرمی خورشید می خواهد تا بشود تو را خواند و کاروان دل ها را به منزلگاه امید کشاند.

این همه را که اندکی بیش نیست، از دل شکسته ترین منتظران تاریخ دریغ مدار، که ظهور تو اجابت دعای ماست. (1)

 

اللهم ارزقنا ترکشاً ریزاً

 

استاد سرکار گذاشتن بچه‌‌ها بود. ? روزی از یکی از برادران پرسید: «شما وقتی با دشمن روبه‌رو می‌شوید برای آنکه کشته نشوید و تو ? پ و تانک آنها در شما اثر نکند چه می‌گویید؟» ?
آن برادر خیلی جدی جواب داد: «البته بیشتر به اخلاص برمی‌گردد ? والا خود عبادت به تنهایی دردی را دوا نمی‌کند. ?
اولاً باید وضو داشته باشی، ثانیاً رو به قبله و آهسته به نحوی که کسی نفهمد بگویی: اللهم ارزقنا ترکشاً ریزاً بدستنا یا پاینا و لا جای حساسنا برحمتک یا ارحم‌الراحمین» ??
طوری این کلمات را به عربی ادا کرد که او باورش شد و با خود گفت: «این اگر آیه نباشد حتماً حدیث است» ? اما در آخر که کلمات عربی را به فارسی ترجمه کرد، شک کرد و گفت:«اخوی غریب گیر آورده‌ای؟» ??

????

من شعوانه ام

من شعوانه ام

شعوانه نام زنی بود که آوازی خوش داشت و در بصره، در مجلس فسق و فجور شرکت می کرد و ثروتی از این راه برهم زده و کنیزکانی خریداری کرده بود. روزی از خانه ای صدایی شنید.
کنیزش را گفت: «برو درون آن خانه و ببین چه خبر است.» کنیز رفت و برنگشت. کنیز دوم و سوم را فرستاد و باز نگشتند، پس خودش درون خانه رفت. دید واعظی درباره آیات جهنم صحبت می کند.
کلام واعظ در او اثر کرد، سپس سؤال کرد: «می توانم توبه کنم؟» واعظ گفت: «اگر به قدر گناه شعوانه هم باشد، خدا قبول می کند.»
گفت: «خودم شعوانه هستم.» پس از مجلس وعظ بیرون آمد و کنیزکان را آزاد نمود. آن چنان لاغر و ضعیف شد و کارش به جایی رسید که عابدان در مجلس او حاضر می شدند و از وعظ او می گریستند و خودش آن قدر گریه می کرد که ترس کوری چشم را برای او داشتند، ولی او در جواب می گفت: «کوری دنیا بهتر از کوری قیامت است.»

هزار و یک حکایت قرانی ص 261 ـ سوره فرقان آیه 11 و 14