خدایا آمدم

حجت الاسلام و المسلمين جناب آقاى حسين انصاريان نقل كردند: «حاج احمد كاشانى كه از حمله‏ داران با سابقه است، مردى است بلند قد، داراى محاسن و چهره‏اى روحانى و نورانى و بزرگوار. او حدود سى سفر به حج رفته كه تعداد چهار- پنج مرتبه آن با هواپيما بوده است. وى از قديم‏الايام به تعداد ظرفيت يك اتوبوس مسافر ثبت نام مى‏كرد و آنان را به عراق براى زيارت عتبات و آنگاه به حج مى‏برد.»

او نقل مى‏كرد: «در سالى كه مسافران را به كاظمين و عراق مى‏بردم تا پس از زيارت عتبات به مكه ببرم، در ميان مسافران زن و شوهرى آرام، سنگين و مؤدب‏ بودند كه يكى از بدرقه‏ كنندگانشان نزد من آمد و گفت: «حاج احمد آقا! اين زن و شوهر خيلى كم ‏رو و كم‏حرف هستند، توجه بيشترى به آنها داشته باش.» گفتم: «چَشم، من به همه توجه دارم، به اين دو نفر بيشتر مى‏رسم.»

در آن سال هيچكس، حال اين زن و شوهر را در نماز، عبادت، گريه و دعا نداشت. از شهرهاى كربلا و نجف و كاظمين و زيارت عتبات فارغ شده به مدينه رفتيم. آن وقت‏ها باغ ملائكه و مرجان بود. حدود بيست روز يا بيشتر در مدينه بوديم. پس از آن، براى عزيمت به مكه، به مسجد شجره، كه در بيابان بود و آب به زحمت پيدا مى‏شد، رفتيم. اينجا تنها محلى بود كه آن مرد با من صحبت كرد. قدرى جلو آمد و به آرامى گفت: اگر مقدارى آب باشد كه من غسل كنم و بعد محرم شوم، بهتر است. گفتم: مانعى ندارد. يكى دو سطل آب آماده كردم و آوردم و كمكش كردم تا غسل كرد و به داخل مسجد آمد.

همه مسافران و از جمله همسر ايشان محرم شده، بيرون آمدند و همگى منتظر او بوديم. مثل آدم‏هاى بهت‏زده در داخل مسجد اشك مى‏ريخت و چيزى نمى‏گفت. جلو آمدم و هر چند نمى‏خواستم حالش را به هم بزنم ولى چاره‏اى نداشتم، چون اتوبوس در حال حركت بود. خيلى آرام گفتم: آقا! محرم شده‏ايد؟ گفت: نه.گفتم: «تلبيه» را مى‏دانيد؟ گفت: تلبيه چيست؟ يكبار «لَبَّيكَ اللَّهُمَّ لَبَّيكْ …» را براى او تكرار كردم، خيلى آرام و در حالى كه اشك مى‏ريخت، گفت: جناب حاج احمد آقا! لبيك يعنى چه؟ گفتم: يعنى «خدايا آمدم» و بيش از اين معناى آن را نمى‏دانم. گريه‏اش شديدتر شد و پرسيد: واقعاً به اين معناست؟ گفتم: بلى تنها يكبار. گفت: «خدايا! آمدم» و افتاد و از دنيا رفت. زائران را از ماشين‏ها پياده كرديم، او را غسل داده، كفن پوشانديم و در كنار مسجد دفن كرديم».

انقلاب ما، انقلاب ارزش ها بود

همه کار اسلام این بود که این معیارها را عوض کند. همه کار انقلاب ما هم همین بود که در مقابل معیارهای باطل و غلط مادی جهانی بایستد و آن ها را عوض کند. دنیای امروز، دنیای دروغ، زور، شهوترانی و دنیای ترجیح ارزش های مادی بر ارزش های معنوی است. دنیا این است . مخصوص امروز هم نیست. قرن هاست که معنویت در دنیا رو به افول و ضعف بوده است. قدرتمندها تلاش کردند معنویت را از بین ببرند.

صاحبان قدرت، پول پرست ها و سرمایه دارها یک نظام و بساط مادی در دنیا چیدند که در رأس آن قدرتی مثل قدرت آمریکاست که از همه دروغگوتر، فریبکارتر، بی اعتناتر نسبت به فضایل انسانی و بی رحم تر نسبت به انسان هاست. چنین قدرتی در رأس است و دوستان او هم در مراتب بعد قرار می گیرند. این وضع دنیاست. انقلاب اسلامی یعنی زنده کردن دوباره اسلام. زنده کردن «ان اکرمکم عند الله اتقاکم» (1) و انقلاب آمد تا این بساط و این تربیت غلط جهانی را بشکند و یک تربیت جدیدی درست کند . اگر تربیت جهان، تربیت مادی باشد، معلوم است که افرادی شهوتران، فاسد، روسیاه و گمراه مثل محمد رضا باید در رأس کار باشند و یک انسان با فضیلت و منور مثل امام بایستی یا در زندان و یا در تبعید باشد. در چنان وضعیتی در جامعه جای امام نیست. وقتی زور، فساد، دروغ و بی فضیلتی حاکم است، آن کسی که دارای فضیلت، صدق، نور، عرفان و توجه به خداست جایش یا زندان هاست و یا در مقتل و مذبح و گودال قتلگاه است. وقتی کسی مثل امام بر سر کار آمد یعنی ورق برگشت. شهوترانی، دنیا طلبی و وابستگی و فساد در انزوا رفت و تقوا، زهد، صفا و نورانیت، جهاد، دلسوزی برای انسان ها، رحم و مروت و برادری و ایثار و از خود گذشتگی روی کار آمد. امام که روی کار می آید یعنی این خصلت ها و این فضیلت ها روی کار می آید. این ارزش ها مطرح می شود.

اگر این ارزش ها را نگه داشتید نظام امامت باقی می ماند. آن وقت امثال حسین بن علی علیه السلام دیگر به مذبح برده نمی شوند. اما اگر این ها را از دست دادیم چه؟ اگر روحیه بسیجی را از دست دادیم چه؟ اگر به جای توجه به تکلیف و وظیفه و آرمان الهی به فکر تجملات شخصی خودمان افتادیم چه؟ اگر جوان بسیجی، مؤمن و با اخلاص را که هیچ چیز نمی خواهد جز میدانی برای مجاهدت در راه خدا، در انزوا قرار دادیم و یک آدم پر رو، افزون خواه، پر توقع و بی صفای بی معنویت را مسلط کردیم چه؟ در این صورت همه چیز دگرگون خواهد شد. اگر بین رحلت نبی اکرم صلی الله علیه و آله و شهادت جگر گوشه اش در صدر اسلام پنجاه سال فاصله بود، ممکن است در روزگار ما این فاصله خیلی کمتر بشود و فضیلت ها و صاحبان فضایل زودتر به مذبح بروند.

نباید بگذاریم چنین چیزی پیش بیاید. باید در مقابل انحرافی که ممکن است دشمن بر ما تحمیل بکند، بایستیم. عبرت گیری از عاشورا این است. نگذاریم روح انقلاب و فرزندان انقلاب در جامعه منزوی بشوند.

حفظ آرمان ها، ارزش ها و معیارهای الهی

اگر در جامعه اسلامی ما آن حالت آرمان خواهی از بین برود یا ضعیف بشود و هر کسی به فکر این باشد که کلاه خودمان را از معرکه به در ببریم تا در دنیایمان از دیگران عقب نیفتیم، دیگری جمع کرده است و ما هم برویم جمع کنیم و خود و مصالح خود را بر مصالح جامعه ترجیح بدهیم، معلوم است که وضع به این جا خواهد سید. نظام اسلامی با ایمان ها، با همت های بلند، با مطرح شدن و اهمیت دادن و زنده نگه داشتن شعارها به وجود می آید و حفظ می شود و پیش می رود. معلوم است کم رنگ شدن شعارها، بی اعتنایی به اصول اسلام و انقلاب و همه چیز را با محاسبات مادی فهمیدن و مطرح کردن، جامعه را به آن جا پیش خواهد برد که به چنان وضعی برسد. به همین دلیل آن ها به آن وضع دچار شدند. یک روز برای مسلمین پیشرفت اسلام و رضای خدا و تعلیم دین و معارف اسلامی و آشنایی با قرآن و معارف آن مطرح بود، دستگاه حکومت و اداره کشور، دستگاه زهد و تقوا و بی اعتنایی به زخارف دنیا و شهوات شخصی بود، نتیجه آن هم حرکت عظیمی بود که مردم به سمت خدا کردند. در چنان وضعیتی کسی مثل علی بن ابی طالب علیه السلام، خلیفه مسلمین و کسی مثل حسین بن علی علیه السلام، شخصیت برجسته می شود. چرا که معیارها در وجود این ها بیش از دیگران است. وقتی معیار خدا، تقوا، بی اعتنایی به دنیا و مجاهدت در راه خدا باشد کسانی به صحنه عمل می آیند که این معیارها را دارند. این ها سر رشته کارها را به دست می گیرند و جامعه، جامعه ای اسلامی خواهد بود. اما وقتی که معیارهای خدایی عوض بشود، هر کسی که دنیا طلب تر، شهوتران تر و برای به دست آوردن منافع شخصی زرنگ تر و با صدق و راستی بیگانه تر است، سر کار می آید. آن وقت نتیجه این می شود که امثال عمر بن سعد و شمر و عبید الله بن زیاد می شوند رؤسا و مثل حسین بن علی علیه السلام به مذبح می رود و در کربلا به شهادت می رسد. این یک حساب دو دوتا چهارتاست.

کسانی که دلسوزند نباید بگذارند معیارهای الهی در جامعه عوض بشود. اگر معیار تقوا در جامعه عوض شد معلوم است که باید خون یک انسان با تقوایی مثل حسین بن علی علیه السلام ریخته شود. اگر زرنگی و دست و پا داری در کار دنیا و پشت سر هم اندازی و دروغگویی و بی اعتنایی به ارزش های اسلامی ملاک قرار گرفت، معلوم است که کسی مثل یزید باید در رأس کار قرار بگیرد و کسی مثل عبید الله باید شخص اول کشور عراق بشود.

پیام فوری عاشورا

به نظر من امروز پیام عاشورا از دیگر درس ها و پیام های عاشورا برای ما فوری تر است . ما باید بفهمیم چه بلایی بر سر آن جامعه آمده که سر حسین بن علی علیه السلام، آقازاده اول دنیای اسلام و پسر خلیفه مسلمین علی بن ابی طالب علیه السلام، در همان شهری که پدر او بر مسند خلافت می نشسته است گردانده شد و آب از آب هم تکان نخورد. ببینیم چگونه از همان شهر افرادی آمدند به کربلا و او و اصحابش را با لب تشنه به شهادت رساندند و حرم امیرالمؤمنین علیه السلام را به اسارت گرفتند. حرف در این زمینه زیاد است. من در پاسخ به این سؤال یک آیه از قرآن را مطرح می کنم. قرآن جواب ما را داده است. قرآن درد و بیماری را به مسلمین معرفی می کند. آن آیه این است که می فرماید: «فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلوة و اتبعوا الشهوات فسوف یلقون غیا» .

دو عامل، عامل اصلی این گمراهی و انحراف عمومی است: یکی دور شدن از ذکر خدا که مظهر آن صلوة و نماز است. یعنی فراموش کردن خدا و معنویت و جدا کردن حساب معنویت از زندگی و فراموش کردن توجه و ذکر و دعا و توسل و توفیق از خدای متعال و توکل بر خدا و کنار گذاشتن محاسبات خدایی از زندگی، و عامل دوم «اتبعوا الشهوات» است یعنی دنبال شهوترانی ها و هوس ها و در یک جمله «دنیا طلبی» رفتن و به فکر جمع آوری ثروت و مال بودن و التذاذ و به دام شهوات دنیا افتادن و اصل دانستن این ها و فراموش کردن آرمان ها. این درد اساسی و بزرگ است و ما هم ممکن است به این درد دچار بشویم.

عبرتهای عاشورا

یکی از جهات مربوط به حادثه عاشورا، عبرت های عاشوراست. عاشورا غیر از درس، یک صحنه عبرت است. انسان باید در این صحنه نگاه کند تا عبرت بگیرد. عبرت بگیرد یعنی چه؟ یعنی خود را با آن وضعیت مقایسه کند و بفهمد در چه حال و وضعی قرار دارد. چه چیزی او را تهدید می کند و چه چیزی برای او لازم است. این را عبرت می گویند. مثلا هنگامی که شما از جاده ای عبور می کنید و اتومبیلی را می بینید که واژگون شده یا تصادف کرده و آسیب دیده و مچاله شده و سرنشینانش نابود شدند، می ایستید و به آن صحنه نگاه می کنید، چرا؟ برای این که عبرت بگیرید. برای این که بر شما معلوم بشود که چه جور سرعت و حرکت و چه جور رانندگی به این وضعیت منتهی می شود. این هم نوع دیگری از درس است اما درس از راه عبرت گیری. حال می خواهیم این را یک قدری بیش تر بررسی کنیم.

اولین عبرتی که در قضیه عاشورا ما را متوجه خود می کند این است که ببینیم چه شد که پنجاه سال بعد از درگذشت پیغمبر صلی الله علیه و آله جامعه اسلامی به آن حد رسید که کسی مثل امام حسین علیه السلام ناچار شد برای نجات جامعه این چنین فداکاری بکند. یک وقت این فداکاری بعد از گذشت هزار سال از صدر اسلام است یا یک وقت در قلب کشورها و ملت های مخالف و معاند با اسلام است، این یک حرفی است اما این که حسین بن علی علیه السلام در مرکز اسلام، در مدینه و مکه (مرکز وحی نبوی) با وضعیتی مواجه شود به طوری که هرچه نگاه کند ببیند چاره ای جز فداکاری نیست (آن هم فداکاری خونین و با عظمتی)، این قابل تأمل است . مگر چه وضعی بود که حسین بن علی علیه السلام احساس کرد که اسلام فقط با فداکاری او زنده می ماند و الا از دست می رود؟ عبرت این جاست، ما باید نگاه کنیم و ببینیم که چه شد که فردی مثل یزید بر جامعه اسلامی حاکم شد؟ جامعه اسلامی که رهبر و پیغمبرش در مکه و مدینه پرچم ها را می داد دست مسلمان ها و آن ها می رفتند تا اقصا نقاط جزیرة العرب و مرزهای شام، امپراتوری روم را تهدید می کردند و سربازان دشمن نیز از مقابلشان فرار می کردند و مسلمین پیروزمندانه برمی گشتند (مثل ماجرای تبوک) و جامعه اسلامی که در مسجد و معبر آن، صوت تلاوت قرآن بلند بود و شخصیتی مثل پیغمبر صلی الله علیه و آله با آن لحن و نفس، آیات خدا را بر مردم می خواند و مردم را موعظه می کرد و آن ها را در جاده هدایت با سرعت پیش می برد. چطور شد که همین جامعه، همین کشور و همین شهرها آن قدر از اسلام دور شدند تا کسی مثل یزید بر آن ها حکومت کرد؟ چرا باید وضعی پیش بیاید که کسی مثل حسین بن علی علیه السلام ببیند چاره ای ندارد جز این فداکاری عظیم، که در تاریخ بی نظیر است. چه شد که آن ها به این جا رسیدند؟ این همان عبرت است. ما باید این را امروز مورد توجه دقیق قرار بدهیم. ما امروز یک جامعه اسلامی هستیم. باید ببینیم آن جامعه اسلامی چه آفتی پیدا کرد که کارش به یزید رسید. چه شد که بیست سال بعد از شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام در همان شهری که ایشان حکومت می کرد سرهای پسران امیرالمؤمنین علیه السلام را بر نیزه کردند و در آن شهر گرداندند! کوفه همان جایی است که امیرالمؤمنین علیه السلام توی بازارهای آن راه می رفت، تازیانه بر دوش می انداخت و مردم را امر به معروف و نهی از منکر می کرد. فریاد تلاوت قرآن در آناء اللیل و اطراف النهار، از مسجد و تشکیلات آن بلند بود. این همان شهر است که حالا دخترها و حرم امیرالمؤمنین علیه السلام را به اسارت در بازار آن می گردانند. چه شد که ظرف بیست سال به این جا رسیدند؟ جواب، این است : رسیدند که یک بیماری وجود دارد که می تواند جامعه ای که در رأس آن کسی مثل پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام بوده است را در ظرف چند ده سال به آن وضعیت برساند. پس این یک بیماری خطرناکی است و ما هم باید از این بیماری بترسیم. امام بزرگوار ما اگر خود را شاگردی از شاگردان پیغمبر صلی الله علیه و آله محسوب می کرد، سر فخر به آسمان می سود. افتخار امام ما کجا و پیغمبر صلی الله علیه و آله کجا؟ جامعه ای را که پیغمبر صلی الله علیه و آله ساخته بود، بعد از مدت چند سال به آن وضع دچار شد و لذا جامعه ما خیلی باید مواظب باشد که به آن بیماری دچار نشود. عبرت این جاست. ما باید آن بیماری را بشناسیم و آن را یک خطر بزرگ بدانیم و از آن اجتناب کنیم.

 
مداحی های محرم