پیراهن سوگ اربعین

هنوز فصل خون خواهی نگذشته. هنوز رگ های انتقام سوزان است. مانده تا پرچم های خونین بر زانو بایستد و ناگاه به شمشیرطلبکار بدل شود. مانده تا سرانگشتان تقویم انگشت شهادت شود و نام یاغیان را برای ابد بر دروازه های رسوایی نشان دهد. هنوز چیزی نگذشته از رفتار خطاکاری آب، که تشنگی صفات معصوم را نادیده گرفت. هنوز من در کمین طغیان حقیقتم که میوه های روییده از انقلاب را به رخ خارهای سترون خواهد کشید.

من تنها نیستم. من که بر روی استخوان ها و حنجره های شهید اشک هایم را باریده ام؛ من که بر مزار شهیدان مرثیه گشته ام،تنها نیستم. تاریخ در نفس نفس صبر چله نشین من ادامه خواهد داشت و تقدیر حماسه را من با سکوت و فریاد خویش رقم می زنم.صدایم از حوالی دشت خون خورده و از کنار قربانیان عشق به سوی ابدیت می تراود. آیندگان در صدای دلاور من قد می‎کشند. غیرت آزادگان، صدای مرا در هر کجای زمانه خواهد شنید و جنگاورانِ ایمان در روشنایی این صدا یکدیگر را خواهند شناخت.

فقط نیزارها نیستند که در این اربعین پاییزی آوازهای محزون دارند. فقط پیرهن های کبود نیستند که بوی بغض دارند. حتی پرندگان قاره های دوردست می دانند که در این روز باید برای کدامین خون بزرگوار، خطبه بخوانند. سفر هم که کنیم و از ارتفاع خاطرات دشت، دور هم که شویم، باز هم حدیث به یغما رفتن صبر همراه ما خواهد بود. در صداهای جرس هر کاروان و در ردپای هر شن باد بیابانگرد، هول رستاخیز دوباره ای است برای انتقام عشق. خون های ریخته مظلوم هرگز خشک نمی شوند؛ به یکدیگر می پیوندند تا تمام دریاهای جوشان را شبیه خود، سرخ فام و منقلب کنند که مگر روز محاکمه ظالمان ابدی به تعجیل افتد.

سلام های بی پاسخ مانده نسل ستاره را من بر دوش می کشم که یگانه حماسه آن اخترانِ دنباله دارم. مانده ام تا روایت کنم ذره ذره آن سوسوهای معصوم را که در شب بی‎خویشتنی ظلم، چنان درخشش رستگاری داشتند که چشمان حیله ظلمت کورشد و برای ابد عقیم ماند.کجایید آیندگان انسان؟ بنشینید به شنیدن حکایتی که من برای‎تان از قرن‎های پیش آورده ام. حکایت خون‎های سرفراز که تا قیامت بر صورت ننگین رذالت شتک می‎زند. خون های زنده جاوید؛ خون های آزادگی. …

باران، مرثیه ای حزین است مرا

اندوه غروب، در کمین است مرا

شب این شب مشکی پر از بغض بلند

پیراهن سوگ اربعین است مرا

سلام بر کسی که زخم هایش التیام یافت

سلام بر نواده پیامبر. سلام بر پسر وصی پیامبر. سلام بر حسین. سلام بر کسی که در کنار رود تشنه جان داد. سلام بر کسی که امت جدش حرمتش را پاس نداشتند. سلام بر کسی که در یک روز، داغ خاندان و فرزندان و یارانش را بر دلش نشاندند. سلام بر کسی که زخم هایش التیام نیافت. سلام بر کسی که حرامزادگان بر پیکرش اسب تاختند و استخوان هایش را در هم شکستند. سلام بر کسی که حقِ اسلام را با جان پرداخت. سلام بر کسی که مرگ را به بازی گرفت. سلام بر کسی که زنده است و نزد پروردگار روزی می خورد. سلام بر کسی که قبرش زیارتگاه دل شکستگان است.

پدرم فدای او که سپاهش به تاراج رفت. پدرم فدای او که گره های بند خیمه هایش را گسیختند. پدرم فدای او که به سفر نرفته تا امید بازگشتش باشد و خسته و زخمی نیست تا علاج شود. پدرم فدای او که غمگین بود تا وقتی جان سپرد. پدرم فدای او که تشنه جان داد. پدرم فدای او که از محاسنش خون می چکید. پدرم فدای او که جدش محمد مصطفی است.

از سفری دور به دیدارت آمده ایم. خسته و داغدار، امروز مهمان توایم. بعد از تو در هر سرزمین که فرود آمدیم، درد به پیشوازمان آمد. بعد ازتو نان شب‎ مان زخم زبان بود. سر بر بالینی جز سنگ و کلوخ ننهادیم. خواب‎مان خواب مصیبت و بلا بود و بیداری‎مان پر از اسارت و آوارگی.

شکایت می‎کنم به تو از غارت خیام و از سپاه امت جدت که ما را سخت آزردند. شکایت می‎کنم به تو از سنگ‎دلانی که با دین جدمان عزیز شدند و ما را که خاندان او بودیم، به اسارت بردند. شکایت می‎کنم از مردم کوفه که سوگند هاشان را دستاویز فساد کردند. شکایت می‎کنم به تو از مردمی که ما را شناختند و به یاری‎مان نیامدند؛ دانستند حق با ماست و حمایت‎مان نکردند؛ توان یاری داشتند و آن را به کار نبردند. شکایت می کنم به تو از رخوت مردم کوفه؛ از اینکه ترس و دنیا طلبی‎شان مانع از این شد که راه درست را انتخاب کنند. آنها پیمان شکنانی ناجوانمرد بودند که ما را به دنیا فروختند. شکایت می کنم از دوستان پیشین که به دشمی با ما برخاستند. از آنها که وامدار ما بودند و حق ما را به جا نیاوردند. شکایت می‎کنم از مردمی که مردان‎شان مردان ما را کشتند و زنان‎شان به حال ما زنان اشک ریختند. اشک‎شان خشک مباد! کم بخندند و زیاد بگریند مردم کوفه، که ما را تا همیشه داغدارکردند.

از سفری دور آمده ام و عجایب فراوان دیده ام و بلاهای گوناگون قلبم را فشرده است. به فرمان ابن زیاد ما و سر مقدس تو را در کوچه های کوفه گرداندند. زین العابدین علیه السلام را بر شتری بی‎پالان سوار کردند و غل و زنجیر گردنش را خون آلود کرده بود. صدایش را هنوز در گوش دارم که با مردم می‎فرمود: ای امت بد، باران بر مسکن‎تان نبارد! ای امتی که سفارش جد ما را در باره ما رعایت نکردید، روز رستاخیز که ما و رسول خدا صلی الله علیه و آله را با هم جمع کنند، چه دارید بگویید؟ما را بر چوب جهاز شترِ برهنه می برید؟ گویی دین را ما میان شما استوار نکردیم. از شادی کف می زنید؟آیا جد ما نبود که شما را از گمراهی به راه راست آورد؟

از زخم زبان ابن زیاد به خدا شکایت خواهم کرد. از اینکه سرِ تو را در مقابل نهاده بود و چوب بر چشم و بینی و لب و دهانت می زد. از اینکه برای حقیر شمردن ما اسیران، از هیچ فرصتی چشم پوشی نکرد. از او که زبان حق گویان را برید و حق طلبان را از پا در آورد.

از کسانی به خدا شکایت خواهم برد که سر تو را در میان می‎نهادند و به عیش و نشاط می‎نشستند؛ از کسانی که سر تو را مایه کسب و تجارت کرده بودند؛ از آنها که می خواستند با بردن سرت به کوفه و شام به پاداش های انبوه برسند؛ از کسانی که سر ت را در میان محملِ زنان به حرکت در می‎آوردند و پول می ستاندند تا آن را قدری از محمل زن ها دور تر ببرند، پول می ستاندند تا آن را برای یک شب به راهب نصرانی امانت دهند.

از کسانی شکایت خواهم کرد که ما را بر استرانی لنگ و معیوب نشاندند و ما را پا به پای مرکب های راهوار خودشان راندند. از کسانی به خدا شکوه خواهم برد که ما را با تازیانه و زخم زبان همراهی کردند. از کسانی که بر زنان باردار نیز رحم نکردند. مزاری که در پای کوه جوشن است، شاهد این ماجراست. از آنها که به کودکان یتیم درشتی کردند؛ در پی‎شان اسب تاختند و آنها را با سیلی و تازیانه و سخنان درشت آزردند. از کسانی که نگذاشتند در داغ تو بگرییم.

می‎بینی امت جدمان با ما چه کردند؟ همان هایی که امروز با صدای اذان به نماز می ایستند، در هر لحظه و هر ساعت ما را به غمی تازه مبتلا ساختند. آه از شب های سرد که بستر و بالین‎مان خاک بود و رو اندازمان آسمان! آه از روزی که به نصیبین رسیدیم! شهر را با هزار آینه و پارچه های الوان آراسته بودند.آن مرد که سرت را به همراه داشت می خواست وارد شهر شود، ولی اسبش فرمان نبرد. اسب دیگر خواست. آن نیز نافرمانی کرد. هر چه اسب آوردند، هیچ کدام به مرد رکاب نداد. سرت از دست آن مرد بر زمین افتاد. مردی دیگر که آنجا بود و نامش را ابراهیم می‎گفتند، سر را برداشت. قدری در آن نگریست و تو را شناخت و شامیان را ملامت کرد. شامیان نیز او را کشتند. سرت را بیرون شهر گذاشتند و با دست خالی به شهر رفتند.

وقتی به بعلبک رسیدیم، کودکان را در ابتدای کاروان به صف کردند.

سه روز ما را بر دروازه شام نگاه داشتند تا شهر را آذین ببندند. زنان حلواها پختند و بوی هل و زنجبیل شهر را آکند. مردان به عیش و عشرت نشستند. شهر از هلهله و ساز و آواز پر شد و ما را با نام خارجی به شام بردند. اسیرانی را که ما اهل بیت بودیم، در شهر گرداندند و پیروزی خود را به هم شادباش گفتند.

این سخن ها که با تو می‎گویم، سوزِ دلی است که آتشش هیچ گاه خاموش نخواهد شد. این حرف ها که بر زبان می آورم، یک روی سکه است. روی دیگر سکه، سخنانی بود که خواهرت در کوفه بر زبان آورد؛ خطبه ای بود که پسرت برای مردم خواند؛ خطبه ای که دخترت سکینه در شام با مردم گفت. ابن زیاد و یزید ما را زبون پنداشته بودند؛ گمان می‎کردند ما زنان سند پیروزی آنهاییم، در حالی که نمی‎دانستند زبان حیدر کرار در کام ماست و خون او در رگ هامان جریان دارد. ما فاتح قلب مردمان کوفه تا شامیم.

یادت می‎آید آن راهب را که یک شب سرت را به امانت برد و بعد شامیان را به دلیل رفتارشان با ما نکوهش کرد؟ یادت می آید مردم موصل نگذاشتند شامی ها سر تو را به داخل شهر ببرند؟ یادت می آید دروازه نصیبین را که هیچ اسبی حاضر نشد به حامل سر تو رکاب دهد؟ یادت می آید مجلس یزید و آن سفیر رومی را که به خاطر سر تو زبان به شماتت یزید گشود و جانش را در راه دفاع از ما گذاشت؟

من هنوز هم می گویم جز زیبایی ندیده ام. تو محک حق و باطل بودی. خداوند مردمان را با تو آزمود، و چه امتحان بدی دادند اهل کوفه و شام!

اربعین، تداوم عاشورا

به یاد کربلا دل ها غمین استدلا خون گریه کن چون اربعین است

مرام شیعه در خون ریشه داردنگهبانی ز خطّ خون چنین است

* * *

کدامین برگ دفتر عشق خونین کربلای حسینی را ورق زنیم، تا تجلی حماسه ها، روح و روان مان را حیاتی تازه بخشد؟

کدامین صفحه از کتاب سرخ عاشورا و تاریخ کربلا را از نظر بگذرانیم، تا تلألؤ معجزه ها، دیدگان جان مان را نور و صفا دهد؟

«اربعین»، آینه باز تابنده آن حماسه ها و باورهاست.

مگر می توان در جای جای این دفتر خونین و تاریخ زرین، جز حماسه و کرامت یافت؟

هر قدم و هر عمل حسین بن علی و یاران او و وارثان راهش و پیام رسانان خونش، حماسه ای ماندگار است.

«حسین»، معلم حماسه و آموزگار سروری و اسوه خداجویی و شهادت طلبی است.

کربلای او جلوه گاه حقیقت است،

و اربعین او، بازگشایی همان کتاب جاوید، که سطر سطرش بیدارگر و الهام بخش است.

چهل روز از شهادت سالار شهیدان و آن حماسه ماندگار می گذرد، حماسه پیروزی خون بر شمشیر!

چهل روز است که «حسین» و «عاشورا» و «کربلا» با یک تلاقی مقدس، خون حیات و آزادگی و حریت و مردانگی را در رگ های امت دوانده و دفاع از فضیلت و انسانیت و حق را در تابلویی به عظمت تاریخ نگاشته است.

چهل روز از تأسیس دانشگاهی می گذرد که امام حسین(ع) در کلاس های گوناگون آن، تمامی درس های الهی و انسانی را برای آینده تاریخ بیان کرده است و نسل های بشری را در همه ادوار، به آموختن آن درس ها فرا خوانده است.

اگر در ایران اسلامی، امتی در سایه هدایت های ولایت، قد برافراشت و درس ها و پیام های عاشورا را به صحنه آورد، لبیک گویی به فراخوان حسینی بود.

اگر در انقلاب ملت ما «اربعین در اربعین» پدید آمد و موج خون ها را به ساحل بیداری همگانی رساند، باز هم درسی از آن «عاشورا» و «اربعین» بود که در پی شهادت حسین بن علی(ع) راهی پیش پای انسان های آزاده گشود.

جهاد حضرت سجاد و زینببیان خطبه های آتشین است

قیام کربلا تا صبح محشرسراسر درس بهر مسلمین است

و تاریخ پر از خون و شهادتسراسر اربعین در اربعین است

آری، «اربعین حسینی»، آینه تمام نمای رشادت ها و فداکاری هایی است که در «عاشورای حسینی» رخ داد.

اگر عاشورا، معمار اشک را به آینه کاری رواق چشم ها فرستاد،

اگر کربلا، معبری از خون و حماسه سر راه بیداران و بیدارگران کشور،

اگر «خون»، سلاحی برتر از شمشیر گشت،

«اربعین» تکرار آن سازندگی و معبرسازی و شهادت طلبی است.

اربعین، نگاهی مجدد به «عاشورا» است و مروری دوباره بر مضامین بلند خطبه های آتشین عقیله بنی هاشم حضرت زینب و اسیر آزادی بخش حضرت سجاد(ع) است.

اربعین، گرچه تجدید حزن و اندوه آل اللّه است و فصل گریستن بر شهدای مظلوم عترت مصطفی محسوب می شود و بهار اشک ریختن بر خاک پاک شهیدان نینواست، ولی یادآور شور عاشورا و حماسه حسینی و ظلم ستیزی مکتب کربلاست.

ما سال هاست که با اربعین، پیوند «خون و گریه» داریم.

قرن هاست که اربعین را شکستن دوباره بغض عاشورا در حنجره مظلومیت می شناسیم و شکفتن مجدد غنچه غم بر شاخه دل مان می دانیم.

ولی از یاد نخواهیم برد که تاریخ پر از حماسه ما و برگ های سبز انقلاب سرخ ما، سراسر «اربعین در اربعین» بود.

امروز هم آموزش های عاشورا و اربعین در گوش دل و ژرفای جان مان جاری است.

میثاق مان با اربعین ناگسستنی است.

باشد که «اربعین»ها را تداوم «حرکت عاشورا» بشناسیم.

اگر شیعه را به گرامیداشت چهلمین روز درگذشت آن روز بی نظیر فرمان داده اند و به «زیارت اربعین» سفارش کرده اند، برای آن است که آن مطلع الفجر عزت و آزادگی فراموش نشود و آن «صبح روشن» در محاق غربت و نسیان قرار نگیرد.

سلام بر اربعین

چهل روز گذشت… در آن غروب خون آلود، هنگامی که خنجر شقاوت ها و نامردی ها، گلوی آخرین مبارز را درید؛ آن گاه که زنان و فرزندان داغدیده در میان رقص شعله های آتش خیمه هایشان، به سوگ مردانِ در خون غلتیده خود نشسته بودند، دشمن به جشن و سرور ایستاد؛ خیابان ها و کاخ ها را برای جشن ها مهیا ساخت و به انتظار ماند تا در میان دل های چون لاله پر خون اسرا به برپایی جشنی تمسخرآمیز بپردازد.

اما زینب(س)، این ستون پا برجای کاروان اسرا همه چیز را به گونه ای دیگر رقم زد. به راستی چه کسی می داند چگونه زینب(س) با وجود سنگینی کوهی از مصائب بر شانه هایش، بغض غم ها را فرو داد و قدم بر قله رفیع عزت و آزادگی گذاشت؟… چهل روز از آن واقعه می گذرد؛ هنوز هم دل آسمان پر از اشک و سر زمین به زیر است؛ هنوز هم خورشید، سرخ فام و صحرای کربلا شرمسار است؛ هنوز هم داغ حسین(ع) جان سوز است. عاشورا چنان صحنه هستی را دگرگون ساخت که گویی آثار قیامت بر اندامش هویداست و حسین(ع) و یارانش چنان بر تارک تاریخ درخشیدند و جاودانه شدند که هیچ گاه غبار زمان بر روی آزادگی و جسارتشان نخواهد نشست!

چگونه می توان عزت حسین(ع) را در عاشورا از یاد برد؟! چگونه می توان تصویر عباس(ع) را از ذهن دور داشت؟! مگر می توان آرامش و شکوه زینب(س) را نادیده گرفت؟! مگر می شود وجود سجاد(ع) را در شام ندید؟! چگونه می توان با کاروان دغدار حسین(ع) از کربلا تا شام همراه نشد؟!

عاشورا دیگربار ورق می خورد؛ خون و چکاچک شمشیرها و بی آبی دریادلان؛ کاروان غمبار اربعین از دیار سراسر آشوبگری یزید و از ناسپاسی های پرعذاب شام رسیده است. این قافله با خطبه های اشک بر لب، همه عاشوراییان خود را آورده است به جز رقیه(س) که نامش رباعی گونه در شام باقی ماند و درخشید؛ باقی ماند تا مثنوی ها پیش مظلومیتش برای همیشه الکن باشند!

اربعین یعنی آه های از سفر بازگشته؛ داغ های به موطن رسیده؛ گلستانِ ثمردهی اشک های عاشورا؛ سوختنِ آخرین قطره فرات در آرزوی لب های عباس(ع) و تکرار تنهایی های زینب(س) که در کربلا و عصر عاشورا تولد یافت!

به راستی مقام اربعین با انبوهی از این اندوه ها کمتر از عاشورا نیست و قلم های ما هرگز نمی توانند آن گونه که باید به سوگ بنشینند. این قلم ها که هیچ سطری از تشنگی مردان خورشید را نچشیده و منظومه بلند آوارگی را همراهی نکرده و از خارستان های ناتمام و گستاخ عبور نکرده اند، چگونه خواهند توانست به منزلتِ اربعین دست پیدا کنند؟

اربعین که می آید، باید از زینب(س) گفت؛ از حاصل زخم ها و نمازهای نشسته ای که هنوز او را به یاد دارند؛ اما تلاوت زیبایی را تنها در نگاه (س) باید جست. اربعین می شکفد و نام زینب(س) گل می کند. زینب(س) از آنچه یزیدیان هراس داشتند هم بالاتر بود.

اربعین است و کاروان تأثیرگذار عشق آمده است؛ فرزند مکه و منا ـ زین العباد ـ آمده است؛ پیک انقلاب گر، برای شامیانی آمده است که دل هاشان از بنای مسجد دمشق هم سخت تر بود!

اربعین آمده است؛ همراه سپاه پیروز افتخار و وارثان خون و روشنی…

سلام بر اربعین! سلام بر سوگ به چله نشسته! سلام بر آسمان که چهل روز بغض شکسته اش را گریسته است!

سلام بر سرهای بر نیزه رفته که به قتلگاه خویش باز آمده اند! سلام بر کاروان عزت و عزا که بار دل می گشایند و مصائب خود را به واگویه می نشینند! سلام بر زینب(س) که در اوج بلا، چیزی جز زیبایی ندیده است!

چهل منزل صبوری، به مناسبت اربعین امام حسین «علیه السلام»

چهل روز است که حیرانم، چهل وادی را به طلب پیموده ام و هیچ نیافته ام. هنوز اسم تو بر زبانم جاری نشده که بغضم ترک می خورد. در ابتدای زمزمه صبورترین مثنوی دنیا قامت قلم به تعظیم خم می شود. مرور خاطرات کبودت فضای سینه ام را به آتش می کشد و هر چه می گردم برای درک وسعت صبر تو دامانی جز محبّت خودت نمی یابم.

آشنای دیرینه زخم و عطش! مهربان سینه خونین و دست های بریده! بانوی غزل های تکرار ناشدنی شهادت و شهامت! تمام آسمان و زمین به تعزیت آمده اند. چهل روز است که چشمه ها نمی جوشند، می گریند؛ چهل فصل است که نخل های سربلند نینوا سر در گریبان به ایستادگی ات غبطه می خورند. امّا دیگر کسی نیست که معنای عظیم صبر و مفهوم بلیغ آزادگی تو را بفهمد.

دنیا با دست خودش استقامت مجسم را در خاک کرد و حالا با تمام وجود بر تنگنای لحظاتی که آغوشش تهی از فیض حضور سید الشهداء «علیه السلام» است به سکوت تلخی می گرید. بانو! سینه شرحه شرحه فرزندانت، دست های متبرک ابوالفضل و سرِ تا ابد سربلند امام حسین «علیه السلام» بوسه گاه لب های عطشناک و چشمان بی رمق تو بوده است. یاور دیرپای غربت و معصومیت! مادر لحظه های ارغوانی رقیه! مبلّغ دین رسول اکرم! اگر نبود استواری و دیانت تو اگر نبود زبان تیزتر از تیغ و خطبه سوزان تر از آتش تو، پس از فوت پیامبر «صلی الله علیه و آله» و رجعت سرخ حسین «علیه السلام» چه کسی عَلَم پیروزی را در معرکه سرخ کربلا می افراشت؟ چه کسی جراحت چرکینِ تاریخ را مرهم می نهاد و میزبان ابدی عاشقان دلسوخته می شد؟

چهل فصل است که قطره قطره می بارم و پناهی جز دامان تو نمی شناسم و مأمنی امن تر از سینه سوخته ات ندارم. به آستان مقدست آمده ام تا برای لحظه ای آرامش در خانه ات را بکوبم و خاک سرایت را به مژگان بروبم.

خاتون سرفراز معرکه عشق و کینه! پاسدار همیشه پیروز انسانیت و اسلام! در چهلمین پرده سوزناک این نمایش، قسمت آخر مثنوی صبر، ظفر نام می گیرد. چلّه نشینی اینک از من، از ما، از تاریخ، شاهدانی ساخته که ازلیت و ابدیت صداقت حسین «علیه السلام» را همیشه فریاد خواهد کرد.

درختان بارآور انسانیت و ایثار! مردان مردی که پا در رکاب مظلوم همیشه تاریخ بر یکرنگی او صحّه گذاشتید، شهد شیرین شهادت را در جام های مستی ساز بهشتی، از دست پاک پسر پیامبر «صلی الله علیه و آله» بنوشید!

بالا بلندترین مرد همیشه تاریخ! حسینی که حُسن نیّت و صدق گفتارت اسلام را حفظ کرد و چشم ناپاک دشمنان را کور! چلّه نشینان سوگواری ات را دریاب و ما را به جرعه ای و قطره ای از مهر خودت دعوت کن.

یا ابا عبداللّه.