زندگي
یکشنبه 95/09/21
اگر تو ثروتمند باشی، سرما یک نوع تفریح می شود
تا پالتو پوست بخری، خودت را گرم کنی و به اسکی
بروی، اگر فقیر باشی، برعکس، سرما بدبختی می
شود و آن وقت یاد می گیری که حتی از زیبایی یک
منظره زیر برف متنفر باشی. کودک من! تساوی تنها
در آن جایی که تو هستی وجود دارد، مثل آزادی. ما
تنها توی رحم برابر هستیم. نامه به کودکی که هرگز
زاده نشد/ اوریانا فالاچی
آرزو
یکشنبه 95/09/21
اگرچه تنها هنرِ من، گریاندنِ تو ست؛ ولی به خدا قسم که جز خندیدنات
آرزویی نداشتم.
دنیای من، دنیای آینهها ست که هر چه در آن خواهی یافت، عکسِ حقیقتِ
زندهگی ست.
چه سیاهبختاند آنان که به نیّتِ خیر، همواره در معرضِ اتهاماند!
و چه نگونبختاند آنان که با همهی صداقتها، همیشه متهم به دروغ
میشوند!
دنیا چرا اینگونه است؟
چرا کارِ جهان درست نیست؟
و چرا این جورچین، جور، چیده نمیشود؟
تلاش نکن که بیش از اندازه مهربان باشی؛ چرا که مهربانیی بسیار، خود،
اعترافِ به نامهربانی ست.
چه قدر میکوشی تا عاشق باشی؟ که عشقِ زیاد، خود، گواهِ نفرت است.
همان باش که هستی؛ چون تو را همانگونه که هستی دوست میدارم.
با عشق، خفهام نکن!
چندان چون کودکی که در آغوشِ فشردهی مادر، جان خواهد داد، نفسم از
این همه علاقه، خواهد گرفت.
بگذار این کودکِ نوپا، در کوچههای خطر، بازی کند!
بگذار این نهالِ نورس، در تندبادِ حوادث، پا بگیرد!
بگذار عاطفه، در خلوتی که دست میدهد، هوایی تازه کند!
این همه به پوستِ عشق بخیه زدن، جز زخمِ مزمنِ نفرت نخواهد داشت.
دنیای من، دنیای آنسوی آینه است که عناصر، عکسِ حقیقتِ خویشاند.
در آن دنیا، برای خنداندنِ تو، باید گریست و برای بودنِ تو، باید رفت.
در آن دنیای معکوس؛ اگرچه تنها هنرِ من، گریاندنِ تو ست؛ ولی به خدا
قسم که جز خندیدنات آرزویی نیست.
مردگي
یکشنبه 95/09/21
خوب است که مردگان بعد از مرگ به جهان بر نمی گردند ، زیرا حتی اگر بر
می گشتند هم ، نه جهان دیگر آنها را می خواست و نه آنها جهان را.
حتی اگر یک روز هم مرده باشی ، زندگی از یادت خواهد رفت . از مرگ که
برگردی با عالم و آدم غریبه ای. نه تو دیگران را می شناسی و نه دیگران ،
دیگر تو را.
هر سفر نوعی مرگ است ، گسستن و کندن.
و آن هنگام که بر می گردی ، آن هنگام که ناگ
زیری دوباره گره بزنی ، دوباره متصل کنی ، دوباره بهم بچسپانی ، دوباره
برقرار کنی ، هزار اتفاق پاره و هزار ماجرای گسسته را ، گویی که درد
زادنی هزار باره را می آزمایی.
زیرا که سفر ، طعم بی تعلقی مرگ و یله گی نبودن را به تو چشانیده
است.
و حضَر، بندِ بودن است و حصرِ زیستن.
*
از سفر بازگشته ام اما بر لبه دیواری نشسته ام از برزخ. میان سفر و حضَر
نیز جایی ست ، جایی میانه بودن و نبودن ، جایی که نه مرگ است و نه
زندگی …
عرفان نظرآهاری
زیرا که سفر ، طعم بی تعلقی مرگ و یله گی نبودن را به تو چشانیده
است.
و حضَر، بندِ بودن است و حصرِ زیستن.
از سفر بازگشته ام اما بر لبه دیواری نشسته ام از برزخ. میان سفر و حضَر
نیز جایی ست ، جایی میانه بودن و نبودن ، جایی که نه مرگ است و نه
زندگی …
عرفان نظرآهاری
زیرا که سفر ، طعم بی تعلقی مرگ و یله گی نبودن را به تو چشانیده است.
و حضَر، بندِ بودن است و حصرِ زیستن.
*
از سفر بازگشته ام اما بر لبه دیواری نشسته ام از برزخ. میان سفر و حضَر
نیز جایی ست ، جایی میانه بودن و نبودن ، جایی که نه مرگ است و نه
زندگی …
آزادي
یکشنبه 95/09/21
نباید شیشه را با سنـــــــــگ بازی داد !
نباید مست را در حال ِ مستــــــی . . .
دست ِ قاضـــــــــی داد !
نباید بی تفاوت !
چتر ماتـــــــــــــــــم را . . .
به دست ِ خیــــــــــــــــس باران داد !
کبوترها که جز پرواز، آزادی نمی خواهند !
نباید در حصار میـــــــــــــله ها،
با دانه ی گنــــــدم . . . به او تعلیم مانـــــــــــدن داد!