زیباترین آرامش...
شنبه 95/10/04
بسم الله النور
آقا نگاهت جای آهوهاست، می دانم
دستان پاکت مثل من تنهاست، می دانم
آقا دلت در هیچ ظرفی جا نمی گیرد
جای دل تو وسعت دریاست ، می دانم
می آیی و با دستهایت پاک خواهی کرد
اشکی که روی گونه مان پیداست ، می دانم
برگشتنت در قلب های مرده مردم
همرنگ طوفانی ترین دریاست ، می دانم
جای سرانگشتان پر نورت در این ظلمت
مانند رد باد بر شنهاست ، می دانم
در باور کوتاه این مردم نمی گنجد
وقتی که بیایی اول دعواست ، می دانم
ای کاش برگردی که بعد از این همه دوری
یک بار حس بودنت زیباست ، می دانم
آقا اگر تو برنمی گردی دلیل آن
در چشمهای پر گناه ماست ، می دانم
کی بازمیگردی ، برایم بودن با تو
زیباترین آرامش دنیاست ، می دانم
تو باز می گردی اگر امروز نه ، فردا
از آتشی که در دلم پیداست ، می دانم
اللهم عجل لمولانا الغریب الفرج
ببینمت...
شنبه 95/10/04
باسمک اللهم و بحمدک
تا کی به شـکل خاطره ای گم ببینمت
درعطر سیب و مزهی گندم ببینمت
من آن همیشه چشم به راهم به من بگو
یک جمعه در هزارهی چندم ببینمت؟
در کوچه های یافـتنت پرسـه می زنم
شاید که در میـانهی مردم ببینمت
در خشکسال شادی و در قحـط عاطفه
با یک سبـد امید و تبـسـم ببینمت
امشب دوباره گریهی من در غزل تنید
شـاید میان بغـض و ترنّـم ببینمت
باید که باشی و معنا کنی مرا
تا کی به شکل خاطرهای گم ببینمت
اللهم عجل لمولانا الظلوم الفرج
این چشمها...
شنبه 95/10/04
بسم الله النور
این چشمها که محروم از یک نگه به یارند
بهتر که کور گردند، بگذار خون ببارند
آنکو قرار دارد کی داغ یار دارد؟
دعوی عشق کم کن عشّاق بی قرارند
آنانکه یاد اویند دائم به جستجویند
حتّی خزان ز هجران در موسم بهارند
قومی کنار یارند امّا زیار دورند
قومی ز یار دورند امّا کنار یارند
آنانکه بی تو سوزند سوزند عالمی را
ای وای اگر بدین سوز آهی ز دل بر آرند
ای خانۀ غمت دل ای فرش مقدمت گل
بر چشمها بنه پا انگار کن که خارند
اشجار سبز با تو کمتر ز نخل خشکند
گل های سرخ بی تو، چون شعله های نارند
اللهم عجل لمولانا الغریب الفرج
خدا می داند...
شنبه 95/10/04
باسمک اللهم و بحمدک
دلبرم یوسف زهراست خدا می داند
یادش آرامش دل هاست خدا می داند
علت غیبت او هست گناه من و تو
خون جگر از گنه ماست خدا می داند
بر عطا و کرمش جن و ملک محتاجند
از دمش زنده مسیحاست خدا می داند
خاک زیر قدمش سرمه چشم ملک است
خیمه اش جنت الاعلاست خدا می داند
همه دنبال زر و سیم و گرفتار دلند
پسر فاطمه تنهاست خدا می داند
آری اعمال من و توست حجاب من و تو
ور نه آن چهره هویداست خدا می داند
از همه بیشتر آن کس که بود منتظرش
مادرش حضرت زهراست خدا می داند
هر کجا روضه عباس بخوانی بی شک
یوسف فاطمه آنجاست خدا می داند
آن مصیبت که کند گریه برایش شب و روز
روضه زینب کبراست خدا می داند
اللهم عجل لمولانا الظلوم الفرج
ذکر مستجاب
شنبه 95/10/04
بسم الله النور
عمرم به سر رسید نشد یارتان شوم
آقا نشد که لایق دیدارتان شوم
غفلت بساط کرد سر راه طفل دل
وایَم نشد که راهیِ بازارتان شوم
واصل اگر به عَرضه حسن تو می شدم
چیزی نداشتم که خریدارتان شوم
باری ز دوش حضرتتان بر نداشتم
شرمنده ام که تا به کجا بارتان شوم
ای حیدر زمانه غریبت گذاشتیم
در روز غم ولی نشد عمارتان شوم
با آنکه سر شکسته و سر خورده مانده ام
اذنم بده فدایی و سردارتان شوم
در روز انتقام شهیدان کربلا
آقا اجازه هست ز انصارتان شوم
در بین روزه و عطش و اشک و شور و شین
یک ذکر مستجاب بگویم فقط حسین
اللهم عجل لمولانا المظلوم الفرج