خیمه سبزت...
یکشنبه 95/10/05
بسم الله النور
کاش تا خیمه سبزت برسد فریادم
من از آن روز که در بند توأم آزادم
عاشقم دست خودم نیست بگو تا چه کنم؟
دل به یک یوسف گم گشتهی زیبا دادم
باز من ماندم و پروندهی امضا نشده
کاش با یک نظر لطف کنی دلشادم
شدم آن تیر که در چله ای از وسوسههاست
شدهام صید و گناهان جهان صیادم
عافیت در دل من راه بصیرت بسته
شد هوس جای تو موعود من و میعادم
در دلم ذوق گناه و به لبم نام شماست
بنده ای بی صفت و هر چه که بادابادم
ترسم این چشم به دیدار تو عادت نکند
بس که بر جلوه صد رنگ گنه معتادم
تشنه روی توام رفع عطش می خواهم
گفتم از تشنگی و یاد لبی افتادم
گفتم از تشنگی و از غم اطفال حسین (ع)
مثل زهرا (س) وسط روضه ز پا افتادم
بعد یک عمر حسین (ع) است فقط ذکر لبم
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
بود آیا که در میکده را بگشایی
بر من مست که یک نوکر هیئت زادم
نام تو حرز نجات است مبادا برود
در سرازیری قبر اسم شما از یادم
جان ارباب بیا توبه من را بپذیر
او که شد گریه کنش نوح و مسیح و آدم
اللهم عجل لسیدنا المظلوم الفرج
دل...
یکشنبه 95/10/05
بسم الله النور
نه دل دارم نه با دل کار دارم
که در دل غصه ی دلدار دارم
به لبهایم هزاران بار آه و
به چشمم حسرت دیدار دارم
نه ماهی دارم و نه آفتابی
همیشه آسمانی تار دارم
میاید می رود هر روز بی او
دل خونی از این تکرار دارم
کلافی از نداری ها به دستم
عزیزی را سر بازار دارم
هرآنکس که نمی داند بداند
که هستم را ز دست یار دارم
شب جمعه ست و امشب کربلایم
شب جمعه ست و غم بسیار دارم
لبان تشنه هرشب روضه ای را
به یادش لحظه افطار دارم
اللهم عجل لمولانا الغریب الفرج
باران دلم...
یکشنبه 95/10/05
بسم الله النور
یوسف مصری نمی آید به کنعان دلم
باز سر را میگذارد غم به دامان دلم
بی حضور چتر دستانت ببین یعقوبوار
ماندهام امشب دوباره زیر باران دلم
خوب میدانی زلیخای جنون با من چه کرد
پاره شد در ماتم عصمت گریبان دلم
نوح من! خاصیت عشق است امواج بلند
کشتیات را بشکن و بنشین به طوفان دلم
کی بهارت می وزد بر گیسوان حسرتم
کی نگاهت می شود ای خوب! مهمان دلم
تا بگویی با من از عریانی اندوه خویش
تا بگویم با تو از اسرار پنهان دلم
بوی پیراهن مرا کافی است تا روشن شود
چشم تاریک و شب خاموش کنعان دلم
اللهم عجل لمولانا الغریب الفرج
با یوسفاش مقایسه کردم...
یکشنبه 95/10/05
باسمک اللهم و بحمدک یابن الحسن بیا که حلول محرم است شادی به ما حرام شد,ایام ماتم است شرمنده شد بهار ز گلزار کربلا بلبل کند نوا که خزان محرم است ما عاشقان لاله ی سرخ محمدیم کز عطر او بهشت خداوند خرم است صد مرده زنده می شود از ذکر یا حسین ارباب ما معلم عیسی بن مریم است عیسی اگر در اخر عمرش به عرش رفت قنداقه ی حسین شرف عرش اعظم است با یوسفاش مقایسه کردم حبیب گفت او شاه مصر باشد و این شاه عالم است ما را نیاز سیر چمن نیست در بهار روی حسینیان گل و این اشک شبنم است ای صاحب عزا به عزاخانه ها بیا یاران سینه زن همه در زیر پرچم است بر عاشقان سیاحت گلشن حرام شد خاکم به سر که قامت سرو علی خم است ای آب بس کن این همه جوش و خروش را در پیش چشم ما علی اصغر مجسم است سقا ز تشنگان حرم شرمسار شد شرمنده ی خجالت او نهر علقم است ساقی تشنه ,تشنه برون آمد از فرات قربان غیرتش شود عالم اگر کم است چون محتشم بخوان به پیمبر کلامیا باز این چه شورش است که در خلق عالم است در بارگاه قدس که جای ملال نیست سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است اللهم عجل لمولانا المظلوم الفرج
خزان بی بهار...
یکشنبه 95/10/05
بسم الله النور
یوسف کنعان من، کنعان شعرم پیر شد
باز آی از مصر باور کن که دیگر دیر شد
درد هجرت چشم یعقوب دلم را کور کرد
پس تو پیراهن بیاور، ناله ام شب گیر شد
ای که چون موسی عصایت را به دل ها می زنی
مُردم از غم، این عصا در قلب من چون تیر شد
ای مسیحای تمام شیعیان، عیسای من
نِی غلط گفتم که عیسائیت عالم گیر شد
فصل غم، اندوهِ بی پایان، خزانِ بی بهار
شعله زد بر خاک، خاک سرزمینم قیر شد
آسمان سینه ام ابری است ای باران ببار
بس نباریدی دلم چون سوره ی تکویر شد
طاق ابرویت نشان از ذوالفقار حیدر است
لا فتی الا علی از سوی حق تقریر شد
ماهِ پاکِ شامِ تنهاییِّ قلب خسته ام
شان تو درعرش و در فرش آیه ی تطهیر شد
پرده ی دیوار کعبه شد سیه از دوریت
شرحِ هجران تو در بیت خدا، تفسیر شد
گفت روزی مادرم دانی که آقایت کجاست؟
منزل او در میان آسمان تقدیر شد
تا که گوشم این سخن از مادرم بشنید، رفت
بر سر این مساله با ذهن من درگیر شد
گر همین باشد که مادر گفت پس دیگر چرا
در اذان روز جمعه آسمان دل گیر شد؟
ناله ام نالید از نالیدنت، ای منتقم!
ناله ات از بهر آن طفلان بی تقصیر شد
سهم جدّ اطهرت از سرزمین کربلا
یک تن بی سر، وَ صدها نیزه و شمشیر شد
اللهم عجل لمولانا المظلوم الفرج