پس از یک اربعین
یکشنبه 96/08/14
این بیابان چه راز نهفته ای دارد که کاخ نشین را خاک نشین نموده، چه جذبه ای دارد که کودک و پیر و زن و مرد و سیاه و سفید و معلول و سالم را به اینجا کشانده؟ اینان به یقین عاقل نیستند. کدام عقل می گوید از خانه و زندگی و راحتی بگذری؟ کدام عقل است که بگوید در عصر هواپیما، سه روز یا پانزده روز و یا چهل روز پیاده و پا برهنه حرکت کنی؟ آری این عقل نیست، بلکه عشق است. باید از پروانه پرسید که چه چیزی در نور است که به گرد نور آنقدر می گردی تا می سوزی. عاقل، عاشق را دیوانه می پندارد و در نظر دیگران اربعینیون دیوانه اند و در حقیقت آنان جاهل و اینان عاشق توأند.
پس از یک اربعین
یکشنبه 96/08/14
چرا نبری؟ اگر قرار هست با کربلایی شدن، رقیه تا ابد قاضی الحاجات شود و گره از انبیاء و اولیاء باز نماید. چرا به دخترت وفا نکنی؟ اگر قرار هست علی اصغر با کربلایی شدن باب حاجات انبیاء گردد، چرا او را با خود نبری؟ اگر قرار هست علی اکبر به مقامی برسد که اسماعیل به او غبطه خورد، چرا او با تو همراه نشود و آیا مریم بر زینب غبطه نمی خورد؟ آیا ابراهیم بر عباس غبطه نمی خورد؟ و چرا و چرا…
پس از یک اربعین
یکشنبه 96/08/14
آقا جان حال می فهمم آنچه بر تو و کاروان تو گذشت را در کتابها ننوشته اند، آن مصیبات را پاک نمودند تا جهانیان ندادند آنچه بر تو و کاروانت گذشت چه بوده است، این بیابانها کمی از آنچه را که گذشته است بازگو می کند، پاهایم تاول زده، بدنم کوفته شده، از پاهایم خون جاریست، این بیابان عجب سنگهایی دارد، عجب خاری دارد، مگر میتوان در این صحرا پیاده دوید؟ اگر این سنگها به پیشانی بخورد چه می شود؟ اگر این خارها به پا فرو رود چه می شود؟ عجب هوای داغی، دارد زود تشنه ام می شود، آیا سه ساله طاقت این بیانگردی را دارد؟ حسین جان! تو که می دانستی این می شود، چرا با خود زینبت را بردی؟ چرا دختر سه ساله را بردی؟ چرا شش ماهه را بردی؟ و چرا قاسم و عبد الله را بردی و چرا و چرا….
پس از یک اربعین
یکشنبه 96/08/14
آقا جان! می دانم مولای تمام عالمی و هر که با تو راز و نیازی دارد، اما از آقائی تو همین مقدار بس که در کنار هر زائرت هستی، راستی آیا فرزندت هم میان ما به زیارت تو می آید؟ اما چرا آن یوسف پنهان نمی آید؟ مگر نه اینکه اینهمه فدایی دارد؟ و یا اینکه هنوز در میان اینهمه فدایی، سیصد و سیزده تن نیستند؟ ای مربی تربیت حسینی! مگر نه اینکه راز عاشورا و اربعین برای تحقق و تربیت یاران فرزند توست؟ مگر نه اینکه ما خود را به تو سپرده ایم تا با ما آن کنی که خود بهتر می دانی؟ چشمان کدام زائر به جمال دلربا می افتد؟ دستان کدام خادم به دست او چای و غذا می دهد؟ او با کدام موکب در حرکت به سمت حرم توست؟ کدام گدا و زائر است که در استکانی که او آب نوشیده است، آب میخورد و به مقام پادشاهی میرسد؟
پس از یک اربعین
یکشنبه 96/08/14
چهل روز پیش حسین، ندای تنهایی بلند نمود و من هم اکنون با سر و پا به زیارت بی سر و بی کفنی می روم که بدن او را با اسبان جنگی له نمودند.