پس از یک اربعین

خدایا چگونه شکر نعمتت را بجا آورم که بعد از سالها راه کربلا را باز نمودی، ما بنی اسرائیل سرگردانی بودیم که در بیابان حیران زده و راه گم کرده بودیم، اما برای باز شدن این راه چه کاوه ها و متوسلیان‌ها و همت‌ها و باکری‌ها و فهمیده ها که خون خود را ندادند، جای همه آنها خالی، ای کاش بودند و می دیدند و… وای بر من! چه می‌گویم مگر نه اینکه همه آنها هم اکنون در خدمت مولای خود، خود را برای برگشت دوباره آماده می‌نمایند تا در ظهور یوسف سفر کرده دوباره جان دهند.

پس از یک اربعین

ای نوح ما! نجاتم بده که سخت در دریای فتن ها سرگردانم. ای ابراهیم ما! هدایتم کن. ای عیسای ما! شفایم ده که در مریضی شک و تردید گرفتارم. ای موسای ما! گرفتار فرعونیان هستیم، بیا و ما را از زندان رهایی بخش و می دانم که هم اکنون مسلمت را به نزد ما فرستاده ای که اگر در پای مسلمت با صداقت بایستم، تو باز خواهی گشت.

پس از یک اربعین

ای محبوب قلبها وآتش درونی هر مؤمن! ای مسافر بدون بدن! با چه هنری سنیان و مسیحیان و کفار و فقیر و غنی و مریض را به آستانت کشانده ای؟ چگونه دشمنی هشت ساله بین مردم ایران و عراق را به دوستی و محبت تبدیل نموده ای؟ آیا حسینی شدن تمامی قطرات را به هم پیوند می زند؟ آیا حقیقت اربعین قیام برای حقوق پایمال شده کوخ نشینان است؟ آیا حقیقت اربعین قیام برای نابودی تمامی یزیدیان و کاخ نشینان و فرزندان پول و ثروت و شهوت است؟ آیا اربعین تمرینی برای تحقق کربلایی دیگر به امامت یوسف سفر کرده است؟ این بزرگترین همایش تاریخی بشریت برای چیست؟ اگر مرا در اینجا تغییر ندهی هیچ امید دیگری برای من نیست.

پس از یک اربعین

آری چه باید کرد؟ گناهی نموده ام و خود را به عاشورا نرسانده ام و سالم مانده ام، اگر با کاروان خود را به کربلا نرسانم وای بر من، اما با چه کاروانی؟ با کاروانی می آیم که بدنها کبود است و چهره ها سیاه گشته و چه بسا استخوانها شکسته، و چرا شکسته نباشد؟ آیا غل و زنجیر و افتادن از روی شتر استخوان را نمی شکند؟ با این کاروان همراهم اما برای شرمندگی من همین مقدار بس که من هیچ نسبت و سنخیتی با این کاروان ندارم، ای کاش من حر بن یزید بودم و در این بازگشتم به سوی تو صادق بودم، به فراتی رسیدم که بچه های تو از آن منع شدند. چگونه در این حریم آب بخورم، چگونه در این حریم غذا بخورم که بچه های تو گرسنه بودند، چگونه در این حریم بخوابم که بچه های تو نخوابیدند، سر را نمی توانم در این حریم بلند نمایم که تو سر نداری. سر را نمی توانم به زیر اندازم که چشمم به خاکی می افتد که خون و گوشت تو با آن خاک مخلوط شده است. چه کنم؟ بیایم؟ نیایم؟ بخورم؟ نخورم؟ بیاشامم؟ و….

پس از یک اربعین

ای عیسای ما مگر نه اینکه ما را به حریم خود کشاندی اما برای چه ما را آورده ای؟ برای اینکه آب و نان و خانه ما را به ما بدهی؟ این که روزی حیوانات است، مگر نه اینکه تو پیر تمامی انبیاء در تربیت هستی؟ چرا آنچه به یاران شهیدت داده ای به ما ندهی؟ مگر نه اینکه تو اصغر را بر روی دستانت گرفتی، چرا مرا بر روی دستانت نمی گیری؟