از فاطمه (س)باید آموخت....

فاطمه را فاطمه نامیدندبرای آنکه شیعیان ودوستان خود را از آتش نجات می دهد وایشان را بر می چیند؛پس در معنا می توان گفت فاطمه ،فاطمه جداکننده وباز دارنده دوستان خود است از آتش…..

فاطمه الزهرا(س) اینگونه بود..

 

آیت الله فروغی:

مدل زندگی را باید از فاطمه (س) آموخت ،در حالی که در فرش نشسته درعرش است!

این جماعت که بودند؟ چه کردند؟

شورای سقیفه

حق علی را…

مردم مدینه

هستیِ علی را…

ومردم مدینه

جان علی را….

گرفتند…

بیش از فاطمیه علویه است این روزها….

شاید کمی بیش تر از درد دل ...


نمی دانم درد دلهایم زیاد شده اند
یا من کم..!

انگار حرفی نیست
کلمات را خوب ادا میکنم
اما بعضی هاشان
حرف دل نیست..
درد دل هستند ..!

واژه هایم که ته می کشند
تازه یادم می آید من کیستم ..

به خودم می آیم
تازه می فهمم که بیش از هیچ
یا کمتر از آن هم نیستم ..

واژه ها قهرند با من
اما دیگران به .. اقتدای من ..

دردهای مردم بیچاره را
حرف های بیش و کم ..
غصه های ناتمام مادر جانباز و گمنام ..
فحش های آن جوان بیکار به من …. شنیدن داشتـــ ــ ـ…..

غصه ها کم نیست
بیش از پیش گشته
پینه های دست بابایم، خوب یادم هست ..
گریه های خاموش مادر هم

درد دل کم نیست
اما من
در پی یک جفت گوش ..
سال ها و ماه ها و هفته ها گشتم ..

خدایا
نه ، من شاعر نیستم
بعضی طلبه ها را میبینم با خودم میگویم خدا کند این لباس را بر تن نپوشاند ..
سیزده سال است دم از زی طلبگی می زنم اما گاه، چنان غبطه میخورم به آن جوان که حرف های من و امثال من در او اثر کرده و عاقبتش را بخیر گردانده
با خودم میگویم فلانی نکند تو و امثال تو را
در قیامت فی اسفل السافلین جای دهند و ..
برای آن طلبه مبتدی که شلوار جین پوشیده و اپل دست گرفته و با ناموس مردم گرم گرفته است که نگاه میکنم ، که خودش را بری از وسواس الخناس میداند دلم نمی سوزد..
برای مردمی که فردا باید به او اقتدا کنند …!!
خدایا
اینجا جای این حرف ها نبود .. میدانم
اما …
به درد آمده است دلم ..
به پیامبرت ختم المرسلینت بگو ..
جان این عبد بی آبرو به فدای قدومت
عجب نشانه هایت از آخرالزمان محقق شد …! خوشا بحال آن جوان گنه کار
که هیچ از دین ندانست و شبی محزون شد از اعمال ناصوابش و حسن عاقبت بدو دادی
و بدا بحال من و امثال من
که ظاهرالصلاحیم و باطن را … خدا داند..

راه قدس از کربلا می گذرد....

برادران مسلمان ما … مردم فلسطین ..

استواریتان مستدام … عزمتان استوار … ما نیز آنچه از عهده مان برآید را دریغ نمیکنیم … حد اقلش تائید و ابراز همدردی تان است .

حد اقلش این است که ساکت نمی مانیم .

 آخر شیعه که باشی .. مقتدایت که حیدر شد ..تاب سکوت در برابر ظلم را دیگرنداری …مظلوم هرکه میخواهد باشد

آخر اسم مظلومیت که می آید  بدنمان گر میگیرد .. یاد کوچه ها ! حکایت شیعه و مظلومیت حکایتیست جان کاه .. دیرینه ..کوچه های غربت و غم قحطی یک مرد بود .. خانمان در غارت بی غیرتی نامرد بود.. 

ما خوب میدانیم مظلومیت یعنی چه ! خدا لعنت کند هرکه را که ظلم کرد…  !! 

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له علی ذالک …

اما  یک راه بیشتر نیست .. شک نکنیم !    تنها راه ، راه ابی عبد الله است و بس …

قدس هم باید کربلایی شود … که جوانانتان را به یاد علی اکبر و قاسم جلو بفرستید ،که رشادهایتان رنگ ابالفضل العباس بگیرد ..

که به یاد امیر المومنین علی علیه السلام سینه تان را پر از حبش کنید و حیدری جلو بروید  … نه حب هیچ کس دیگر .. !

که هر وقت طاقتتان سر آمد یاد نصیحت و تجربه شهدای ما باشید ..

ذکر لبامون تا که یا زهرا میشد    همه گره هامون وا میشد       همه گره هامون وا میشد

استواریتان که اینطور بوی خدا گرفت دیگر غمی ندارید … میشود همان ( ما رایت الا جمیلا ! )

 

  یا الله …   و بَذَلَ مُهجَتَهُ فِیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبادَکَ مِنَ الجَهالَهِ وَ حِیرَهِ الضَّلالَه

 یعنی خون جگر اش را داد ، خون گلوی خود را داد ، خون سر خود را داد ، خون آن بچه شیری را داد تا مردم را متدیّن کند ، مردم را عالم کند ، تا اگر  هرجا ماندی مقتدایت اوباشد و پایداریت استوار گردد . این معنی همان است که گفتم … شیعه و مظلومیت حکایتیست عجیب ..

همان که گفتم … حد اقلش این است که فردا در روز قدس با لبان تشنه در برابر حرم علی بن موسی الرضا حتی شده زیر آفتاب می آییم  عیبی ندارد ،به یاد تشنگی اماممان ..!!   اما تاب ظلم را نمی آوریم ..   ما بیاد مظلومیت آقایمان علی می آییم ! ما به یاد ظلم کوچه ها می آییم .. ما به یاد این شعر می آییم 

که   بر حاشیه برگ شقایق بنویسید گل تاب فشار در و دیوار ندارد  

حال مظلوم هرکه می خواهد باشد ..  خدا ظالمان را لعنت کند  !!!

یا زهرا

 

 

دل نوشت برای رهبرم....

آقا جان سلام ……

آقا جان به گمانم از دیشب است که دلم عجیب گرفته است،آری از دیشب است…
بگویم چرا؟میگویم برایتان،با چشمانی پر از اشک مینویسم برایتان و میگویم تا بدانید که
چقدر برایم عزیز هستید ..دیشب بود که شبکه ی یک را نگاه میکردم و سراپا گوش شده بودم
که سخنرانی شما را بشنوم،از صدا و چهره تان میشد پی به اعماق دلتان برد،
صدایتان محزون بود و قلبتان به درد آمده بود،
چه بگویم از بعضی ها که چه میکنند با دل شما و دل ما…آقایم میخواهم بگویم در این سالها که
همیشه تحریم بوده،سختی بوده و… و… و..ولی این را از جان و دل میگویم که هیچکدام اینها
خم به ابروی ما نیاورده است و ما را آزرده نکرده است مگر در جایی که احساس میکنیم شما
رنجیده خاطر هستید،آقاجان بخصوص آنجایی که بیان کردید:"من به شما عرض بکنم جوانها ! آن روزى که ما نیستیم و شما هستید، بدانید آن روز ملت ایران وضعش، افقش، زندگى مادى و معنوى‌اش، بمراتب از امروز بهتر خواهد بود. حرکت ملت ایران به سمت روشنى است، افقها روشن است. ما یک قدرى باید مراقب خودمان باشیم.”
آری همانجا قلبم به یکباره ایستاد،و تمام وجودم به یکباره سوخت،آقایم مگر نمیدانید
که وجود ما بسته به وجود نازنین شماست مگر نمیدانید که ما حاضریم جان بدهیم برایتان،
پس نگویید جان ما فرزندانتان، که میخواهم نباشم آنروزی که زبانم لال شما نباشید از خدا میخواهم نیاید آنروز..
دعای قنوت نمازهایم فقط اللهم احفظ قاعدنا الامام خامنه ای ایست…شما نور چشمان ما هستید،شما قلب تپنده ی ایران بخصوص ما جوانها هستید،انشاالله شما هستید و این پرچم را خودتان به حضرت ولی عصر ارواحنا الفداه(عج) میدهید…آقایم از خدا میخواهم از عمر نا چیز من بکاهد و به عمر باعزت شما بیافزاید..