نه به غیر خدا گفتن....

ادم باشد…
جز #تو … کسی …
لایقِ دانستنِ
#درد های من نیست …
.
قَالَ إِنَّمَا أَشْکُو بَثِّی وَحُزْنِی إِلَى اللّه
گفت: من غصه و پریشانی‌ام را پیشِ خدا می‌برم.
یوسف 86
.
#خدایا تو که می دانی … دریاب …
#ان_شاءالله دردهایمان ما را به #خدا برساند …
نه به #غیر_خدا

دختر خیابان انقلاب با توأم...

❌#دختر_خیابان_انقلاب! ?
کاش بودی و میدیدی ایستادگی ،#بسیجی_گردان_کمیل! ?
همان ها که یک هفته بدون آب زیر آتش مستقیم عراق، مردانه ایستادند و به قول حاج سعید قاسمی، همت با یک واسطه از امام به آنها گفته بود، خط را نگه دارید و تا نگفتم برنگردید! ?
به اینجای قصه که میرسید صدایش را بلند میکرد، که هنوز که هنوزه برنگشته اند! ?
.
❌ دختر خیابان انقلاب! ?
#بسیجی_های_گردان_کمیل،خودشان که هیچ،پیکرشان که هیچ،پلاکشان که هیچ،استخوان هایشان هم برنگشته است! ?
همانها که وصیت کردند، سیاهی چادر شما از سرخی خون ما برنده تر است! ?
.
❌#دختر_خیابان_انقلاب!
تا به حال #مادر_شهید_گمنام دیده ای؟ ?
همان پیرزن قد خمیده ای که سی سال در معراج شهدا لای استخوان ها به دنبال جوان رعنایش میگشت و التماس میکرد، فقط یک بند انگشت، به یک بند انگشتش هم راضی ام؟ ?
همان که سی سال است از خانه که بیرون میرود، کلید را به همسایه میدهد که اگر جوانش آمد، پشت در نماند! ?
.
❌ دختر خیابان انقلاب! ?
کاش بودی و میدیدی،آخرین لحظات #بیسیمچی_گردان_حنظله، که پشت خط به حاج ابراهیم همت میگفت :بعثی ها دارند می آیند، باید کد بیسیم را تغییر دهم، به امام بگویید:غم به دل راه ندهد که ما تا آخرین لحظه عاشورایی جنگیدیم! ?

❌ دختر خیابان انقلاب! ?
کاش بودی و میشنیدی، هق هق های پشت بیسیم #سردار_خیبر_شکن خمینی حاج ابراهیم همت، که چگونه میسوخت و آب میشد از پر پر شدن یارانش ! ?
.
❌ دختر خیابان انقلاب! ?
کاش بودی و میدیدی، #تخریب_چی_لشگر_محمد، را که چگونه مین فسفری، که هر چیزی را در خود ذوب میکند، در آغوش گرفته بود تا نورش عملیات را لو ندهد و جسمش در بیابان شب میسوزد و دلش میرفت تا پشت دیوار مدینه! ?

❌ دختر خیابان انقلاب! ?
کاش بودی آن لحظه که بلدوزر های، کفر میریختند خاک صحرا بر صورت #غواصان_دست_بسته_خمینی، و میشنیدی صدای تکبیر هایی که از زیر خاک تا افلاک میرفت و حسین حسین گفتن هایی که پیوند میزد کارون را به علقمه، والفجر را به عاشورا!! ?
.
❌ دختر خیابان انقلاب! ?
کاش بودی و میدیدی!

قصه برف وآن روزگاران....

مادربزرگم می گفت برف که می آمد کار ما ساخته بود. 

برای شستن لباس، باید ابتدا مسیر قنات پارو کشیده می شد. بعدش هم وقتی به قنات می رسیدیم باید یخ جو را با سنگ می شکستیم تا به آب می رسید. 

هنگام برگشت هم دستمان می چسبید به لگن خیس لباس که از جنس روی بود.

یعنی یک فرآیند طولانی و سخت فقط برای شستشوی لباس!

.

استادمان می گفت :

قیامت ما را مقابل مادربزرگ ها و اجدادمان می گذارند و می گویند: خب این ها نه ماشین لباسشویی داشتند، نه جارو برقی، نه اجاق گاز و… اما نه نمازشان ترک شد نه زیارت عاشورایشان! همه هم صبور و سازگار و مطیع. 

خب حالا شما در قبال این وقت و عمر اضافه تر چه کردی؟

شهدا تفحصم کنید....

احساس میکنم که گم شده ام…..
شهدا میشود مرا تفحصم کنید
گم شده ام…..درکجا نمیدانم…..
بیش از همه در خودم..
شما را ب آن سربندهایتان تفحصم کنید..
آخر که چه؟
مگر نه این است که از خاک آمدم و به خاک میروم؟
پس چه بهتر که خاکی بروم
دیگر تحمل ندارم
قلبم پر از حب دنیاست
چشمانم که هنوز گریان است
دستانم هنوز به سوی شماست
پاهایم هنوز در راهتان است
گوشهایم هنوز نوایتان را میشنود
پس تا دیر نشده به داد این تن برسید::::
شهدا تفحصم کنید
شما را به سر بندهایتان قسم تفحصم کنید ؛؛؛؛؛؛؛؛
#شهدا_شرمنده_ایم

تو نمی توانی اشک منو دربیاری.....

شب بود یکی داد می زد:ساکت شو !ساکت شو! تو نمی تونی اشک منو دربیاری…

رفتم سمت صدا .دیدم یک نفر انگشتهایش قطع شده. این حرف را به دست خونی می گوید: 

ساکت شو !ساکت شو! تو نمی توانی اشک منو در بیاری”

کتاب"روزگاری جنگ بود”