قصه برف وآن روزگاران....
مادربزرگم می گفت برف که می آمد کار ما ساخته بود.
برای شستن لباس، باید ابتدا مسیر قنات پارو کشیده می شد. بعدش هم وقتی به قنات می رسیدیم باید یخ جو را با سنگ می شکستیم تا به آب می رسید.
هنگام برگشت هم دستمان می چسبید به لگن خیس لباس که از جنس روی بود.
یعنی یک فرآیند طولانی و سخت فقط برای شستشوی لباس!
.
استادمان می گفت :
قیامت ما را مقابل مادربزرگ ها و اجدادمان می گذارند و می گویند: خب این ها نه ماشین لباسشویی داشتند، نه جارو برقی، نه اجاق گاز و… اما نه نمازشان ترک شد نه زیارت عاشورایشان! همه هم صبور و سازگار و مطیع.
خب حالا شما در قبال این وقت و عمر اضافه تر چه کردی؟
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط عابدی در 1396/11/14 ساعت 10:56:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید