تو نمی توانی اشک منو دربیاری.....

شب بود یکی داد می زد:ساکت شو !ساکت شو! تو نمی تونی اشک منو دربیاری…

رفتم سمت صدا .دیدم یک نفر انگشتهایش قطع شده. این حرف را به دست خونی می گوید: 

ساکت شو !ساکت شو! تو نمی توانی اشک منو در بیاری”

کتاب"روزگاری جنگ بود”

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.