انسان می‌تواند با رعایت آداب شرعی و دستورهای دینی از اطبّا مستغنی شود.

آیت الله بهجت(ره): انسان می‌تواند با رعایت آداب شرعی و دستورهای دینی از اطبّا مستغنی شود
یکی از مصری‌ها نوشته است:
«یَجِبُ اَن یَتَجَنَّبَ المَریضُ الدّواءَ، کَمَا یَتَجَنَّبُ مِنَ السُّمِّ»
بیمار همان‌گونه که از خوردن زهر اجتناب می‌کند، باید از خوردن دارو پرهیز کند.
در اروپا نیز مردم قبل از مبتلا شدن به درد و مرض با خوردن قرص از آن جلوگیری می‌کنند لذا گفته‌اند: عمرشان نسبت به‌جاهای دیگر بیشتر است.
در روایات ما آمده است: تا گرسنه نشدید نخورید و پیش از آنکه سیر شوید از غذا دست ‌بردارید شیخ‌الرئیس هم کلمه‌ای دارد که خیلی عجیب است، می‌گوید:
«اَلطِّبُ مَجمُوعُ فِی هذِهِ الکَلِمَهِ:
اِجعَل طَعَامَکَ کُلَّ یَومٍ مَرَّهً وَ احذَر طَعاماً قَبلَ هَضمِ طَعامٍ»
در هر روز یک وعده‌غذا بخور و پیش‌ازاین که غذای اوّلی هضم شود، از خوردن بپرهیز.
یعنی: گرسنگی کشیدن بیشتر موجب صحت است تا پرخوری و سیری.
انسان می‌تواند با رعایت آداب شرعی و دستورهای دینی از اطبّا مستغنی شود.
آقای به فرزندانش تذکّر می‌داد: سفارشی در فلان دفتر نوشته‌ام و آن این است که هر روز صبح یک عدد سیب میل کنید و کاری به دکترها نداشته باشید.

آقایی که نود الی صدسال سن داشت، می‌گفت: هر صبح یک سیب رنده می‌کنند و من می‌خورم و می‌توانم از جا بلند شوم، در طول سال در خانه سیب نگه می‌داریم.
گویا معروف است که اگر کسی ۴۰ ساله بشود و دوای صحت خود را نیابد «لا خَیرَ فِیه» (خیری در او نیست) نقل‌شده است: وقتی مار چشمش نابینا می‌شود از آن محلی که زندگی می‌کرد به محل دیگر می‌رود و بینا می‌شود.
انسان اگر داء و دوای خود را تشخیص بدهد هیچ ضرری به او نمی‌رسد،
«و لا اَقَلَّ مِن الاحتِیاطِ»
حداقل باید احتیاط کنند.

حد و مرز لذتهای دنیوی


 

من به روح تو، با دل تو کار دارم نه به رفتار تو فدایت شوم! تا می‌توانی محبت کن، تا می‌توانی دل به‌دست بیاور، تا می‌توانی مهرورزی کن، تا می‌توانی گذشت داشته باش، تا می‌توانی عاطفه داشته باش یعنی عاطفه به معنای اینکه عاطفه نشان بدهی مهربانی کن، ولی غش نکند دلت برای لذت بردن. من برای خودت دارم عرض می‌کنم، دنیا یک قواعدی دارد، همچین که غش بخواهی بکنی برای لذت بردن از این نعمت، خدا به ملائکه می‌فرماید : یک کمی بکشید عقب، نعمت یک کمی می‌رود عقب، این نه این ول کرده خودش را، یک لکه بیانداز رویش. لکه می‌افتد رویش، آه! ببین! داشتی خیلی خوشت می‌آمد، نباید غش بکنی همین‌جوری، در ارتباط‌های دیگر.

این برای دوام نعمت لازم است، برای دوام نعمت، برای قوام نعمت، برای کمال نعمت لازم است که تو از نعمت زیاد لذت نبری، لذت ببر نوش جانت ولی زیاد نه، زیاد لذت بردن به چیست؟

رفقا! اگر کسی از یک لذتی تصمیم داشته باشد زیاد لذت ببرد داستان عشق و نفرت پیش می‌آید، از یک لذتی زیاد بخواهی لذت ببری کوچکترین لکه‌ای روی آن لذت بیافتد، کوچکترین نقصان، کوچکترین بویی استشمام بشود برای اجل و پایان نعمت، نفرت نسبت به زمین و آسمان پیدا می‌کنی، می‌ترسی، ترسو خواهی شد، لطمه می‌خوری از نظر روحی، وابسته نباش بگذار مستقل باشی؛ این یک.

دوم؛ اگر از لذائذ دنیایی‌ات زیاد لذت ببری از خیلی از لذت‌های دیگر محروم می‌مانی، بالاخره این را حالا شما برو بررسی کن از یک لذت خیلی لذت ببری، از یک عامل لذت خیلی لذت ببری بهتر است یا از هزارتا عامل لذت هر کدام متوسط لذت ببری؟ دومی برای روح انسان لازم‌تر و مفیدتر خواهد بود. ما بالاخره باید مطابق با ساختار…، گفت کم بخور همیشه بخور، کم بخور همیشه بخور. یک غذایی خوشم آمده تا آخرش می‌خواهم بروم. خب دیگر تو چند وقت این‌جوری زندگی کنی چند وقت دیگر دکتر ده ‌تا قلم غذا را برایت ممنوع خواهد کرد چون تو هر موقع خوشت آمده تا آخر رفتی، روح انسان هم دقیقاً همین‌طوری است، کم بخور همیشه بخور.

داستان واقعی جوان فقیر کارگر و گوهرشاد خاتون

 

گوهر شاد  یکی از زنان باحجاب بوده همیشه نقاب به صورت داشته و خیلی هم مذهبی بود. او می خواست در کنار حرم امام رضا (ع) مسجدى بنا کند .

به همه کارگران و معماران اعلام کرد دستمزد شما را دو برابر مى دهم ولى شرطش این است که فقط با وضو کار کنید و در حال کار با یکدیگر مجادله و بد زبانى نکنید و با احترام رفتار کنید. و اخلاق اسلامى و یاد خدا رارعایت کنید . او به کسانى که به وسیله حیوانات مصالح و بار به محل مسجد می‌آورند علاوه بر دستور قبلى گفت سر راه حیوانات آب و علوفه قرار دهید و این زبان بسته ها را نزنید و بگذارید هرجا که تشنه و گرسنه بودند آب و علف بخورند . بر آنها بار سنگین نزنید و آنها را اذیت نکنید . اما من مزد شما را دو برابر مى دهم ..

گوهرشاد هر روز به سرکشی کارگران به مسجد میرفت؛ روزى طبق معمول براى سرکشى کارها به محل مسجد رفت بود، در اثر باد مقنعه و حجاب او کمى کنار رفت و یک کارگر جوانى چهره او را دید . جوان بیچارهدل از کف داد و عشق گوهرشاد صبر و طاقت از او ربود تا آنجا که  بیمار شد و بیمارى او را به مرگ نزدیک کرد. چند روزی بود که به سر کار نمی رفت0 و گوهر شاد حال او را جویا شد . به او خبر دادند جوان بیمار شده لذا به عیادت او رفت..

چند روز گذشت و روز به روز حال جوان بدتر میشد. مادرش که احتمال از دست رفتن فرزند را جدى دید تصمیم گرفت جریان را به گوش ملکه گوهرشاد برساند .وگفت اگر جان خودم را هم از دست بدهم مهم نیست. او موضوع را به گوهرشاد گفت و منتظر عکس العمل گوهرشاد بود. ملکه بعد از شنیدن این حرف با خوشرویى گفت: این که مهم نیست چرا زودتر به من نگفتید تا از ناراحتى یک بنده خدا جلوگیرى کنیم؟ و به مادرش گفت برو به پسرت بگو من براى ازدواج با تو آماده هستم ولى قبل از آن باید دو کار صورت بگیرد . یکى اینکه مهر من چهل روز اعتکاف توست در این مسجد تازه ساز . اگر قبول دارى به مسجد برو و تا چهل روز فقط نماز و عبادت خدا را به جاى آور. و شرط دیگر این است که بعد از آماده شدن تو . من باید از شوهرم طلاق بگیرم. حال اگر تو شرط را مى پذیرى کار خود را شروع کن.


جوان عاشق وقتى پیغام گوهر شاد را شنید از این مژده درمان شد و گفت چهل روز که چیزى نیست اگر چهل سال هم بگویى حاضرم . جوان رفت و مشغول نماز در مسجد شد به امید اینکه پاداش نماز هایش ازدواج ووصال همسری زیبا بنام گوهرشاد باشد . روز چهلم گوهر شاد قاصدى فرستاد تا از حال جوان خبر بگیرد تا اگر آماده است او هم آماده طلاق باشد . قاصد به جوان گفت فردا چهل روز تو تمام مى شود و ملکه منتظر است تا اگر تو آماده هستى او هم شرط خود را انجام دهد . جوان عاشق که ابتدا با عشق گوهرشاد به نماز پرداخته و حالا پس از چهل روز حلاوت نماز کام او را شیرین کرده بود جواب داد : به گوهر شاد خانم بگوید اولا از شما ممنونم و دوم اینکه من دیگر نیازى به ازدواج با شما ندارم. قاصد گفت منظورت چیست؟ مگر تو عاشق گوهرشاد  نبودى ؟؟ جوان گفت آنوقت که عشق گوهرشاد من را بیمار و بى تاب کرد هنوز با معشوق حقیقى آشنا نشده بودم ، ولى اکنون دلم به عشق خدا مى طپد و جز او معشوقى نمى خواهم . من با خدا مانوس شدم و فقط با او آرام میگیرم. اما از گوهر شاد هم ممنون هستم که مرا با خداوند آشنا کرد و او باعت شد تا معشوق حقیقى را پیدا کنم . . و آن جوان شد اولین پیش نماز مسجد گوهر شاد و کم کم مطالعات و درسش را ادامه داد و شد یک فقیه کامل و او کسی نیست جز آیت اله شیخ محمد صادق همدانی.

این داستان در جایی دیگری چنین نوشته شده:
خانم گوهرشاد و جوان عاشق
گوهرشاد خانم(همسر شاهرخ میرزا و عروس امیر تیمور گورکانی) سازنده ی مسجد معروف گوهرشاد مشهد، پیش از ساختن مسجد به دست اندرکاران گفت: از محل آوردن مصالح ساختمانی تا مسجد برای حیوانات باربر ظرفهای آب و علف بگذارید، مبادا حیوانی در حال گرسنگی و تشنگی بار بکشد. از زدن حیوانات پرهیز کنید، ساعات کار باید معین باشد و مزد مطابق زحمت داده شود و…


گوهرشاد خانم، بیشتر وقتها خود جهت هدایت و سرکشی حاضر می شد و دستورات لازم را می دارد. روزی یکی از کارگران به طور ناگهانی چشمانش به صورت او افتاد و در اثر همین نگاه، آتش عشق در وجودش شعله ور گشته و عاشق دلباخته ی او شد؛ اما در این باره نمی توانست چیزی بگوید تا اینکه غم و غصه ی فراوان او را مریض کرد. به خانم گزارش دادند که یکی از کارگران که با مادرش زندگی می کرد مریض شده است. بعد از شنیدن این ماجرا خانم به عیادتش رفت و علّت را جویا شد. مادر کارگر جوان گفت: او عاشق شما شده است.


خانم با اینکه عروس شاهزاده بود، اما هیچ ناراحت نشد! به مادر جوان گفت: باشد، وقتی من از همسرم جدا شدم با او ازدواج می کنم ولی به شرط اینکه مهریه من را قبل از ازدواج بپردازد و آن این است که چهل شبانه روز در محراب این مسجد نیمه کاره عبادت کند.


جوان پذیرفت، چند روز از پی عشق او عبادت کرد؛(ده روز اول گوهرشاد و گوهرشاد صدا زد – ده روز دوم گوهرشاد و هم خدا را صدا زد – ده روز سوم هم گوهرشاد و هم خدا را صدا زد – ده روز آخر فقط خدا را صدا میزد) و با توجّهخاص امام رضا (علیه السلام) حالش تغییر یافت ( و از آن پس بخاطر خدا عبادت کرد). پس از چهل روز, گوهرشاد خانم از حالش جویا شد، جوان به فرستاده ی خانم گفت: به خاطر لذّتی که در اطاعت و بندگی خدا یافتم، از لذتنفس شهوانی پرهیز کرده ام.(بخاطر اینکه لذت عبادت را فهمیده ام, دیگر عاشق خدا شده ام).

هدف غایی حیات انسان

استاد پناهیان :

هدف غایی حیات انسان و اینهمه فرایندهای تلخ و شیرین و فراز و فرودها در حیات انسان، آمادگی برای ملاقات پروردگار است. ملاقات خدا که خالق همه لذات دنیا و آخرت است. از همه لذتهای عالم شیرینتر و هیجان انگیزتر و سرمست کننده تر است . در لحظه اول ملاقات خدا اثر تمام تلخ کامیهای دنیا از دل انسان زائل می شود.

فردای تو امروز ساخته میشود


 

 

استاد پناهیان:

فردا همان روزی است که ممکن است هرگز آن را نبینی و دیروز همان روزی است که حتما دوباره آن را در قیامت خواهی دید. امروز همان روزی است که دو فرصت مهم در اختیار داری : یکی جبران خرابیهای دیروز و دیگری زمینه سازی برای خوبیهای فردا .

فردای تو امروز ساخته میشود پس کار امروز را به فردا نینداز.

 
مداحی های محرم