کربلا!
کربلا نامت را که بر زبان جارى مىکنم سیل اشک از دیدگانم جارى مىشود؛ نمىدانم و واقعا هم نمىدانم چه سرى در این میان نهفته است، در حیرتم که کام جان تو از فرط تشنگى خشک خشک است؛ ولى دل من از دورى روى تو و از زمزمه نام تو به دیدگانم فرمان سیل اشک مىدهد و…
تو خود بگو چه رازى در این میان نهفته است؟
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط عابدی در 1396/07/12 ساعت 08:09:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید