چای شیرین....
ميگفت: شيـطان اندازه يک حبّـــه قند اســــت . . .
گاهي مي افتـــد تـــوي فنجـــانِ دلِ مــــا . . .
حل مــي شود آرام آرام . . .
بي آنکـه اصلا ً ما بفهميـم . . .
روحمـان سـر مي کشد آن را . . .
آن چاي شيــريـن را . . .
شيـطان زهـرآگيــن ِ ديــريــــن را . . .
آن وقـت او، خـون مـــي شـــود در خـــانه تن . . .
مـي چرخـد و مـــي گـردد و مـي-مـانـد آنجـا او مي شــــود مـن …..
اعوذ بالله من نفسي . . .
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط عابدی در 1397/09/15 ساعت 09:17:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید