پس از یک اربعین

نه دشمن تو اصلا تازیانه به بچه های تو نزد، گوشواره از گوش دختران تو در نیاورد، چه برسد به اینکه گوشواره را با گوش کنده باشد، اصلا در کوفه کسی به عنوان صدقه برای دختران تو چادر و روسری هدیه نیاورد، اصلا بچه های تو را به بازار برده فروشها نبردند، اصلا خواهر تو را به مجلس شراب نبردند، اصلا دختر تو را در خرابه جای ندادند، آن زن غساله اصلاً سؤال ننمود این دختر که تمامی بدن او کبود شده است به چه بیماری جان داده است، اصلا دختر کوچک تو از بالای شتر به زمین نیفتاد و در بیابان گم نشد، اصلا از بالای بامها بر روی دختران و خواهران تو آتش نریختند، اصلا کسی گرسنگی و تشنگی نکشید، اصلا کسی شراب بر روی تو نریخت، اصلا زمانی که سر بریده تو شروع به قرآن خواندن نمود، چوب بر لب و دندان تو نزدند، اصلا سر تو را بر روی نیزه نزدند، اصلا کسی سنگ به پیشانی تو نزد، اصلا سر عباس را به گردن اسب نبستند، اصلا آتش بر عمامه علی ابن الحسین در حالی که دست بسته بود نیفتاد، اصلا زمانی که برای علی اصغر آب خواستی به تو آب دادند، اصلا زمانی که علی اکبر به میدان آمد، همه یاد پیامبر افتاده و توبه نمودند، اصلا کسی به مشک سقا تیر نزد، اصلا تیر سه شعبه نبود، اصلا بچه های تو در کربلا آتش نگرفتند، اصلا خیمه ها را آتش نزدند، اصلا بعد از جنگ دختران و خواهران تو را با احترام رها نمودند تا گریه نمایند، اصلا دستهای خواهران و دختران تو را نبستند، اصلا پای سجاد را به زیر شکم شتر نبستند، اصلا بعد از شهادت تو بر بدن تو اسب ندواندند، اصلا بعد از کشتن تو نگفتند حسین خارجیست و بدن مسلمان را باید دفن نمود و حسین خارجی است، اصلا در شام در کنار اسرا جشن و پایکوبی راه نینداختند، اصلا کاروان زنان و بچه ها را به محله یهودیها نبردند، اصلا سرها را در بین اسیران نگذاشتند و مردم به ناموس تو نگاه نمی کردند، اصلا آن ملعون در مجلس یزید درخواست ننمود که دختر تو را به کنیزی ببرد، اصلا عباس به خیمه ها آب آورد و شرمنده بچه ها نشد، اصلا زینب دو بچه را در میان صحرا گم ننمود، اصلا زینب لب چوب خورده تو را ندید، اصلا زینب سنگی که به پیشانی تو خورد را ندید، اصلا بازار کوفه ای نبوده است، اصلا تمامی کوفیان به یاد محبت حضرت علی (ع)، حسین را یاری نمودند و با دشمنان او جنگیدند، اصلا کاروان دختران و خواهران تو با اوباشی که در بین راه شراب می خوردند هم‌سفر نشدند، اصلا نگهبانان کاروان در میان راه شراب نخوردند و مست نکردند، اصلا با کعب نیزه به بچه های تو نمی زدند، اصلا زجر ملعون راهی نشد تا در بیابان دختر گمشده تو را پیدا نماید، اصلا شامیان دختر تو را مسخره ننمودند، اصلا برای دختر تو وسایل بازی آوردند، اصلا برای دختر تو سر بریده نبردند، اصلا ساربان برای در آوردن لباس تو، انگشت تو را قطع ننمود، اما فقط نمی دانم، نمی فهمم چرا برای تو آسمان گریسته؟ چرا در تاریخ اروپا گزارش شده در روز شهادت تو در آنجا باران خون آمده است؟ چرا زیر هر سنگی که برمی داشتند، خون تازه جاری بوده؟ نه، اگر بگویند نیز باور نمی کنم، نه، حتما به تو آب دادند، حتما تو را احترام نمودند، کسی بر سینه تو ننشست. اگر تو را سر بریده باشند، از پشت سر نبوده. مگر می شود سر کسی را از پشت جدا نمود؟ مگر جذبه نورانی تو اجازه می دهد که کسی عاشق تو نگردد؟ چگونه می توان استخوانها را خُرد نمود و سر را جدا نمود؟ اما چرا همان کاردی که گلوی اسماعیل را نبرید، گلوی تو را نیز نبرید، اما قاتل تو راهی برای بریدن سر داشت، نشستن بر روی سینه و… بماند بقیه اش.

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.