موضوع: "نکات ناب وجالب"

نکات تربیتی ازدواج

تربیت فرزند و آموزش واجبات از وظایف والدین است و کسانی که به این امر توجه ندارند مورد نکوهش هستند.

دلنوشته های زیبا و خواندنی درباره امام رضا (ع)

 یا ضامن اهو یا امام رضا

 

باب الجواد…بارش باران… نگفتنی ست،

اذن دخول بر لب یاران، نگفتنی ست…

صدها هزار زائر و عاشق میان صحن،

عرض ادب به شاه خراسان… نگفتنی ست…

آسمانی ‌ترین هدیه‌ی خدا

حضرت محمد (ص) ، آسمانی ‌ترین هدیه‌ی خدا
حدود 600سال از ظهور مسیح می‌گذشت و تعالیم او آغشته به خرافه‌ها و بدعت‌ها و حق فراموشی و هوس محوری شده بود؛
- جهان در آتش جهل و زور و زر و تزویر می‌سوخت؛
- دختركان معصوم پس از تولد به جای آغوش گرم مادران در گورهای سرد، زنده به گور می‌شدند؛
- زن چون كالایی خرید و فروش می‌شد، به غارت برده می‌شد، به ارث می‌ رسید و حق هیچگونه انتخابی نداشت؛
- قتل و غارت و شبیخون و جنگ، شغل اكثر مردم حجاز بود و كینه و نفرت، طایفه ها را در كام مرگ می‌كشید؛


- كسرایان در ایران برگردن مظلومان آن چنان فشار می‌آوردند كه كمر اكثریت مردم در زیر بار ظلم شاهان خمیده بود؛
- هیچ ایرانی خارج از طبقه ی اشراف، حق تحصیل و خواندن و نوشتن نداشت؛
- شاهان خود را سایه ی خدا می‌نامیدند؛ اما بیشتر از دوزخ ابلیس، بندگان خدا را در آتش ستم خویش داغ می‌كردند؛
- كعبه مركز توحید، تبدیل به بتخانه ای شده بود كه 360 شیطان در آن ایستاده بودند و از مركز توحید، مردم را به بت پرستی می‌خواندند؛


- در روم بندگان خدا را به جرم خداپرستی و حقگویی در میادین به چنگ حیوانات وحشی می‌سپردند تا از تماشای تكه تكه شدن آنها، لذت حیوانی ببرند؛
- همه در بند هم بودند و در حال گرفتار كردن یكدیگر و گرفتار شدن به هم.

گویی در روی زمین، كسی به فكر آسمان نبود!


محمد (ص) مردی امین، پاك، راستگو، درستكار، مهربان، جوانمرد و انسانی بود. برعكس دیگران كه به زمین دوخته شده بودند، غرق در افكار آسمانی بود.
آهسته و با تأمل، با كوله بار اندیشه ی پاك و فرا زمینی‌ از جمعیت جدا می‌شد و یكه وتنها به سوی قله جبل النور می‌شتافت. گویی نیرویی عظیم و شگرف و ماورایی همچون مغناطیسی بزرگ او را از دل مكه بر می‌گرفت و بر تارك جبل النور و بر پیشانی این شهر قرار می‌بخشید.


او در سایه ی این كشش شیرین، فاصله ی خانه تا دامنه ی جبل النور و از دامنه ی این كوه تا غار حراء كه در قله ی آن قرار داشت را چابك و استوار می‌پیمود و در پیشانی مكه، بر بالاترین نقطه ی زمین و نزدیكترین فاصله به آسمان آرامش می‌ یافت. هیچكس نتوانست بفهمد كه او در این هجرتهای مكرر و روزانه و از این صعود به آسمان و قرارگرفتن بر قله ی جبل النور چه حظ عظیمی‌ می‌یافت! چه مكاشفه ی نابی به او دست می‌داد و چگونه از زمین، آسمان را در می‌نوردید! او چگونه از ورای زمینیان گم شده در خودخواهی، با این سفر جسمانی و روحانی، عروجی آسمانی می‌یافت و نزدیك و نزدیك به حق می‌شد تا:
«… وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى، ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى، فَكانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى‏، فَأَوْحى‏ إِلى‏ عَبْدِهِ ما أَوْحى‏… عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى‏، عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى… لَقَدْ رَأى‏ مِنْ آیاتِ رَبِّهِ الْكُبْرى…‏ ».1

این حال وقتی همراه با سكوت و اندیشه در غار حراء بر محمد (ص) متولی می‌ شد، او را از قالب یك انسان خارج می‌ساخت و بر آفرینش غالب می‌ساخت.


در روز 27 رجب پس از اینكه آن حضرت در غار حراء  آرامش یافت باز به سوی آسمان نگریست، اما این بار جبرئیل را دید كه به او فرمود: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذی خَلَقَ» بخوان به نام پروردگارت كه آفرید. محمد (ص) فرمود: من نمی‌توانم بخوانم! فرشته وحی به او فرمود: بخوان!

او احساس كرد كه به راحتی می‌تواند آنچه را جبرئیل به او  وحی می‌كند، بخواند و همراه فرشته خواند:
«اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذی خَلَقَ، خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ، اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ، الَّذی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ، عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ».2
از این پس امین مكه، رسول‌الله بود. او با ملكوت آشنا شده و ابلاغ رسالت الهی و وظیفه ی رهایی انسان از بند خاك را در وجود خویش احساس می‌كرد و آسمانی ترین هدیه ی خداوند به بندگان،(مأموریت الهی خویش) را آغاز كرد. اینچنین بود كه عطر ریاحین بهشتی در آفاق پیچید و مصداق آیه ی دوم سوره‌ی جمعه عزم خویش را جزم هدایت و تزكیه و تعلیم مردم نمود:
«هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الْأُمی‌ینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَكِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی‏ ضَلالٍ مُبینٍ».

او كسی است كه در میان جمعیت درس نخوانده، رسولی از خودشان برانگیخت كه آیات (هدایت بخشش) را بر آنها می‌خواند و آنها را تزكیه می‌كند و به آنها كتاب (قرآن) و حكمت می‌آموزد و مسلما پیش از آن در گمراهی آشكاری بودند. پیامبر آیه های نور و صاحب «وَ إِنَّكَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظیمٍ» آرام و اندیشمندانه از دامنه جبل النور به سوی مكه حركت كرد.


آن روز، “خدیجه” در منزل بی صبرانه در انتظار محمد (ص) بود. او قبلا از غلامش “می‌سره” شنیده بود كه “راهب نصرانی” در شام درباره محمد (ص) گفته بود: «هذا نبی الامه و…» .3
محمد (ص) به خانه رسید و دل خدیجه با دیدن او زنده شد. غنچه ی لبهای امین مكه شكفته شد كه: خدیجه؛ فرشته وحی بر من نازل شد. خدیجه سرشار از شور و شعف شد، و به “ورقه بن نوفل” كه از دانشمندان مسیحی بود جریان را خبر داد. ورقه گفت:
به خدا سوگند! او همان ناموس اكبر (جبرئیل) است كه بر موسی نیز نازل می‌ شد. محمد (ص) بدون هیچ شكی پیامبر این امت خواهد بود… .4


خدیجه بر انتخاب خویش آفرین گفت! اشك شوق در چشمانش حلقه زد و با هزاران چشم به سیمای ملكوتی رسول الله(ص)  نگریست. احساس كرد چقدر محمد (ص) ملكوتی شده است، چه ماورایی سخن می‌گوید و چه دلنشین لبخند می‌زند. هاله ای از نور رسالت، سیمای تابناك محمد (ص) را فراگرفته بود و خدیجه محو تماشای جمال محمد (ص) شده بود.
ناگهان خدیجه به خود آمد و گفت: یا رسول الله (ص)؛ من به رسالت شما ایمان دارم، برای ورود به این دین مرا راهنمایی فرمایید. می‌خواهم اولین ایمان آورنده به رسالت شما و وارده شونده به دین اسلام باشم. غنچه لبهای پیامبر رحمت (ص)، آرام از هم شكفت و فرمود: به یكتایی خداوند و پیامبری من گواهی بده.


خدیجه فرمود: اشهد ان لااله الاالله و اشهد ان محمد رسول الله و بدین صورت بانوی مكه و حجاز، ام المؤمنین و اولین مسلمان پس از رسول الله (ص) شد.
در خانه ی رسالت، كودكی ده ساله زندگی می‌كرد. علی (ع) در روزگار قحطی و تنگدستی ابوطالب به خانه پیامبر آمده بود.5 او نزد پیامبر (ص) بود و زیر نظر آن حضرت تربیت می‌شد. از نزدیك شاهد صداقت و امانت و رسالت محمد (ص) بود و باهوش و ذكاوت سرشاری كه داشت در ده سالگی به رسالت پیامبر (ص) گواهی داد و سومین مسلمان و در زمرهی: «وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ  أُوْلَئِكَ الْمُقَرَّبُونَ »6 قرار گرفت و گوی سبقت در ایمان را از همگان ربود؛

نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت              به غمزه مسأله آموز صد مدرس شد

آن‌ گاه بود که عطر معنویت و رایحه ی ملكوت و بزم روح و ریحان در جهان پراكنده شد و انسان، دام ابلیس را پاره كرد و در هوای انسانیت آزاد شد.

حوریه باران

حوریه باران

 

شکر ایزد که پی زلف پریشان شده ام

                                                        در شب بعثتتان حوریه باران شده ام

 

تا که از محضر عرفانی حق بازایی

پای این کوه حراء سر به گریبان شده ام

 

آیه ای عرضه کن ای معتکف غار حراء

قلبا آماده بشنیدن قرآن شده ام

 

به حدیثی نبوی روح مرا تصفیه کن

که سرا پا همه بازیچه شیطان شده ام

 

تهنیت باد پیمبر شدنت مرد امین

که در آمیخته با سیل مریدان شده ام

 

منم آن گمشده در وادی سرگردانی

که به دستان کریم تو مسلمان شده ام

 

نبی الله ترین ای سبب خلقت انس

تازه از بعد تو حس میکنم انسان شده ام

 

برکه بی رمق و مرده دلی بودم و حال

از عنایات تو چون رود خروشان شده ام

 

بودم آن بتکده مملو از لات و هبل

که به دستان پسر عم تو ویران شده ام

 

حمدلله به نمایندگی از قوم عجم

روزبه بودم و از عشق تو سلمان شده ام

نوری كه درخشید

نوری كه درخشید

 

شبی كه جوشش صد مهر در گریبان داشت

چـــــنین حادثه ای در مشیمه پنهان داشت

 

زمیــن، به خود ز تب التهاب می لرزید

زمـــان، ز زایـــش نــوری به خویش می پیچید

 

موكــــــــــلان مشیــــــــت به كـــــــارگاه قدر

شـــــــــدنـــــــد، تا كه ببندند طرح نقش دگر

 

قضــــــــا گرفت قلم، تا كـــــــه بـر صحیفه نور

ظهــــــــــور نخبه ایجـــــــــــاد را، كند مسطور

 

ز عــــــــرش زمـــــــــره لاهوتیــان پرده نشین

نظــــــــــاره را بگشودند، دیده ســـــوی زمین

 

ز شــــــــوق، در رگ شـب خون نور جاری بود

بــــــــر آتشش قــــــــدم از تـــاب بیقراری بود

 

شبی عجب، كه همه جود بود و فیض و فتوح

شــــــــب شكفتن ایمان، شب گشایش روح

 

شبــــــــــی كه مطلع انـــــــوار نور سرمد بود

ظهـــور مصلح كل، بعثت محمـّـــدبود

 
مداحی های محرم