مادری چشم به راه...
? صحبتهاى #مادرشهید با فرزندش
آه پسرم
گُلم
پاره جگرم
میدونی چند ساله دارم دنبالت می گردم؟
هنوز گرمای صورت نرمت وقتی بوسیدمت، زیر لبامه.
هنوز پشت لبای قشنگت کُلک هم سبز نشده بود.
چه بوی خوبی داشتی عزیزم.
کجایی پسرم؟
داداشت هم رفت و آوردنش، ولی از تو خبری نشد.
نبودی زیر #تابوت داداشت رو بگیری.
بابات هم رفت.
از بس نیومدی، دق کرد.
ولی تو نیومدی.
خسته شدم از بس دنبال تریلی ها دویدم و بین تابوت رفیقات، دنبالت گشتم.
پس کی میایی عزیز دل مادر؟ ???
دیگه خیلی تنها شدم.
دست به کمر راه میرم.
نه که پیر شدم، کمرم شکسته.
نه نه اصلا. اصلا عصا دست نمی گیرم!
بابات هم تا آخرین روزایی که زنده بود، عصا دستش نگرفت.
همش می گفت عصای پیریم، پسرم برمی گرده.
یادته وقتی کوچولو بودی چقدر شیرکاکائو دوست داشتی؟
هر روز یه لیوان شیر کاکائوی داغ میذارم سر سفره صبحونه تا تو بیایی.
زود باش بخور دیگه، از دهن می افته گُلم.
میایی مگه نه؟
دلت میاد مامانت هم مثل بابات دق کنه؟!
#مفقودالاثر
#منتظر
#چشم_براه
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط عابدی در 1397/09/03 ساعت 08:17:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |