عزيـــــز آل ياسيـــــن

افتاده ام به شوق شرربار انتظار
شايد به چنگ آورم، اسرار انتظار

از فرط شرم، كرده عرق، فقر باورم
بهبودي است مژده بيمار انتظار

باغ غزل به هرزه نگه ره نمي دهد
نجم صفاست مطلع ديدار انتظار

مشاطه پيش روي تو خجلت نصيب شد
زيور عزيز گشته ز رخسار انتظار

شستِ بريده آيت بُهت نگاه بود
ناديده گشته ايم، خريدار انتظار

با صد چراغ خفته نبيند جمال يار
شب گشته، نور ديده بيدار انتظار

با درهم نياز خريدار ناز شو
راهت مباد ورنه به بازار انتظار

خورشيد را ز جهل مشو طالب ثبوت
اي خوش نشين سايه ديوار انتظار!

بر جوهر اصالت او شك كنم كه زد
نقش حرامخانه انكار انتظار

دارد نماز عشق وضويي زجنس دل
رعد ولايت است و بارش رگبار انتظار

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.