عاشقانه شهدا

روزی که حرف از رفتن و راهی شدنش پیش اومد،
مخالفتی نکردم!
چون نمیخواستم که شرمنده اهل بیت بشم 
همیشه با خودم می‌گفتم که اگر روز عاشورا و زمان امام حسین (ع) بودم ایشون رو یاری میکردم
روزی که آقا محمد از رفتن صحبت کرد، روز امتحان من بود!!!
باید ثابت می‌کردم که چقدر به اعتقاداتم پایبندم 
من همسرم رو با جون و دل 
و با دست‌های خودم
برای دفاع از #اسلام و دفاع از عقیله بنے‌هاشم راهی #سوریه کردم 

محمد قرار بود ساعت 8 روز 15 دی ماه سال 94 راهی بشه؛
اما ساعت 5 عصر بود که باهاش تماس گرفتن و هماهنگی لازم انجام شد.
چون عجله‌ای شد،
من همه وسایلش روخیلی سریع حاضر کردم ?
و آقا محمد مشغول بازی با حلما شد ? ?

خانواده‌هامون اومده بودن برای بدرقه ?
محمد تو حیاط با همه خداحافظے کرد…
حلما رو در آغوش گرفتـ
و مرتب مے‌بوسید ?

منو صدا کرد و با هم آخرین عکس یادگاریمون رو انداختیم ? ?

بعد دستام رو گرفت
و گفت:
حواست به همه چی باشه…

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.