عاشقانه شهدا...
#عاشقانہ_شہدا ?
#زندگے_بہ_سبڪ_شهدا ❣
نشست کنارم و گفت:
“طاهره جان… ❤
ازم راضے هستے…؟"”
گفتم :
“چرا نباشم…!؟
تو اونقد خوبے ڪه باورم نمیشه… ❤
این آرامشے که ڪنارت دارم…?
من واقعا کنار تو خوشبختم…?”
سرشو انداخت پایین و…
با حالت شرمندگے گفت:
“منو ببخش… ?
نتونستم همیشه ڪنارت باشم…?
وقتایے که نبودم تنها بودے…
توے شهر غریب…
تو خونه…
نتونستم زندگے اے رو که دوست دارے…
برات درست ڪنم… ? “
دستاشو گرفتم و گفتم:
“این چه حرفیه میزنے…؟! ❤
من همیشه تو رو همینجورے خواستم…
وجودت مایه آرامشمه…?
که با دنیا عوضش نمیکنم…”
مکثے ڪردم و…
زل زدم به چشاش و گفتم:
“تو چے…؟!
ازم راضے هستے…؟ ? “
سرمو گرفت و…
محڪم بوسید… ?
گفت:
“من راضےِ راضے ام…?
خدا هم ازت راضے باشه…”
صبح طبق عادت نون گرفت…
مثه همیشه که وقتے میدید خوابم…
سماورو روشن میڪرد…
چایے و سفره رو آماده میڪرد…
اون روزم سنگ تموم گذاشت…?
#شهید_مهدے_خراسانے
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط عابدی در 1396/12/22 ساعت 09:40:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |