موضوع: "خدا شهیدم کن"
بهترین معامله دنیا...
دوشنبه 97/01/20
وای بر شما که زبانتان از داعش خطرناکتر است. آنها که میگویند مدافعان حرم پول میگیرند، حاضرند گلوله بخورند؟ مدافعان حرم چقدر پول میگیرند؟! ماجرای حقوق 20 میلیونی مدافعان حرم چیست؟! یک قطره از خون چند ریال؟
میگویند رقمهای سنگین میگیرند و به سوریه میروند. اصلاً گیریم که بگیرند گوارای وجودشان.
هموطن پر حاشیه، دو برابر آن چیزی که در ذهنت داری و با زبانت جار میزنی را اگر به تو بدهند حاضری بروی؟ حاضری فقط یک صبح تا ظهر جانت را به خطر بیاندازی؟
اصلاً شهید جواد الله کرم رو میشناسی؟ هموطن آریایی! یادت باشد، این قوم چموشی که سر میبرند و غارت میکنند محصول طویلهی جهانی ست به نام غرب که شما بهشتت را آنجا جستجو میکنی افسار این حمارهای انسان نما از دست اربابانشان هم در رفته.
هموطن اهل شایعه!! خون آریایی در رگت نیست اگر نفهمی که این قوم چموش نه با جمهوریت این نظام کار دارند نه با اسلامیتش.
من و شما را با هر اندازه اعتقادی کافر و مجوس میدانند و خونمان را حلال.
پس سعی کن بفهمی که این غیرت جوانان وطن توست و این خون شهید محمد طحان هاست که کیلومترها دورتر از وطن آریایی تو، دارند جان گرانبهایشان، همان چیزی که تو حاضر نیستی با هیچ قیمتی معاملهاش کنی بدون هیچ منتی کف دست میگیرند، تا خدشهای به حریم دین و وطن و ناموسشان وارد نشود.
مگر کسی که نمیداند تا چند ساعت دیگر زنده است میتواند جانش را با پول معامله کند؟
شما هرگز نخواهید فهمید چهار دسته گل یگان ویژه فاتحین در تل العیس چطور پرپر شدند.
شما هرگز نخواهید فهمید که دل کندن از اهل و عیال یعنی چه؟ هرگز نخواهید فهمید که فرزندت بیست روزه باشد و صورتش را ببوسی و دل بکنی برای رسیدن به مقصود.
هرگز نمیتوانی جواب دختر خردسال شهید مهدی ثامنی را بدهی.
اصلاً میتوانی این را بفهمی بعضی از شهدای مدافع حرم فرزندشان بعد از شهادتشان به دنیا آمده؟
میدانی شهید داود جوانمرد چرا رفت؟
اصلاً میدانی امیر سیاوشی چند روز قبل از مراسم عروسیاش به شهادت رسید؟
تو چه میفهمی که مصطفی صدرزاده زندگیاش را رها کرد و خودش را افغانی جا زد و به سوریه رفت.
تو چه میدانی آن اسیر افغانی که به دست داعش افتاده، پنج فرزندش چشم به راه پدرشان هستند.
آه یادش به خیر شهید امین کریمی را…… کدام پول؟
کدام معامله؟
معاملهای هم اگر باشد معاملهی شهید است با خدای خویش.
ایده_معنوی_درس_آموزنده_شهدا
دوشنبه 96/12/21
روزی که شهید بهشتی شهید باهنر را عصبانی کرد ?
? سال 56 با آقای بهشتی در مشهد بودیم …
به اتفاق خانواده، خانهای را گرفته بودیم و در آنجا بودیم.
? شهید باهنر به منزل ما در مشهد آمدند، گفتند آقای بهشتی هستند؟
گفتم بله.
? شهید باهنر وقتی آقای بهشتی را دیدند گفتند:
دوستان به من گفتهاند که شما در مشهد هستید و من هم آمدهام تا همراه شما به جلسه دوستانه برویم.
? آقای بهشتی تقویم خود را درآوردند و گفتند:
فردا ساعت 8 خوب است؟
من به آقای بهشتی گفتم مگر الآن چه برنامهای دارید؟
گفت: #قول_دادهام_خانم_و_بچهها_را_به_پارک_ببرم.
? آقای باهنر با شنیدن این جمله از عصبانیت رنگ صورتشان قرمز شد.
? شهید باهنر گفت:
ما دوستان کنار هم جمع شدهایم و شما خانم و بچهها را میخواهید به پارک ببرید؟
? شهید بهشتی گفت: همین که گفتم.
? شهید باهنر گفت:
آقای اژهای (یعنی من = داماد شهید بهشتی) خانواده را ببرند.
? شهید بهشتی گفت:
من #قول دادهام که خودم آنها را به پارک ببرم.
ادامه دارد..