ایده_معنوی_درس_آموزنده_شهدا
روزی که شهید بهشتی شهید باهنر را عصبانی کرد ?
? سال 56 با آقای بهشتی در مشهد بودیم …
به اتفاق خانواده، خانهای را گرفته بودیم و در آنجا بودیم.
? شهید باهنر به منزل ما در مشهد آمدند، گفتند آقای بهشتی هستند؟
گفتم بله.
? شهید باهنر وقتی آقای بهشتی را دیدند گفتند:
دوستان به من گفتهاند که شما در مشهد هستید و من هم آمدهام تا همراه شما به جلسه دوستانه برویم.
? آقای بهشتی تقویم خود را درآوردند و گفتند:
فردا ساعت 8 خوب است؟
من به آقای بهشتی گفتم مگر الآن چه برنامهای دارید؟
گفت: #قول_دادهام_خانم_و_بچهها_را_به_پارک_ببرم.
? آقای باهنر با شنیدن این جمله از عصبانیت رنگ صورتشان قرمز شد.
? شهید باهنر گفت:
ما دوستان کنار هم جمع شدهایم و شما خانم و بچهها را میخواهید به پارک ببرید؟
? شهید بهشتی گفت: همین که گفتم.
? شهید باهنر گفت:
آقای اژهای (یعنی من = داماد شهید بهشتی) خانواده را ببرند.
? شهید بهشتی گفت:
من #قول دادهام که خودم آنها را به پارک ببرم.
ادامه دارد..
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط عابدی در 1396/12/21 ساعت 11:00:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
1396/12/21 @ 11:00:51 ق.ظ
سردار یار [عضو]
احسنت ..خیلی زیبا بود