موضوعات: "شهدا" یا "خدا شهیدم کن"

دلم تنگ شماست....

آیا وقت آن نرسیده که پیله های مادی را بشکافیم و به سوی او پرواز کنیم ؟

ای شهدا برخیزید گویی این جا همه چیز تمام شده است و انگار نسل جهاد دیده دیروز،به خط پایان رسیده است.اگر سراغمان نیایید و کلامی و حرفی بر زبان نیاورید ما هم کم کم باورمان می شود که همه چیز تمام شده است.باورمان می شود که دیگر رد پایی از شما پیش رویمان نیست ،باورمان می شود که ما هم دیگر باید مد،پرستیژ،آنگارد محاسن ،تیپ اداری و خلاصه همه چیزمان مثل آدم شود !!! اگر شما حرفی نزنید باورمان خواهد شد که امام جلوی چشمانمان جرعه جرعه جام زهر را نوشید و رفت و همگی گفتیم ،الحمد لله جنگ خانمان سوز تمام شد!!! ای شهدا که جوانمردی فقط در ذائقه ی شما بود،لحظاتی از خلوت بهشت فارغ شوید،زخم ترکش ها را فراموش کنید و از ما دلجویی کنید.بعد از شما لباس خاکیمان را از تن درآوردند اجازه نداریم مثل آن روز ها بگوییم “التماس دعا” !!! به ما آموختند که چگونه بخوانیم و بنویسیم !!!

تنها روزی که پیش عراقی ها سربه زیر شدم

پدرم ـ خدا رحمتش کند ـ یکی از نوکران امام حسین علیه السلام بود. خودش اهل سینه زنی و مداحی برای امام حسین بود.

من فرزند آخرش بودم؛ پیرمرد، 86 سال داشت؛ وقتی گفتم: بابا! من می خواهم بروم جبهه، گفت: بابا، تو عصای دست من هستی؛ ولی من نمی توانم بگویم به راه امام حسین نرو؛ هر جا می خواهی بروی برو. به خدا می سپارمت.

دو سال بعد از رفتن من به جبهه، در بستر مرگ افتاد. درسن 88 سالگی. بنده خدا هفته آخر عمرش می گفت: من فقط آرزو دارم پسرم را ببینم؛ از خدا هم خواسته ام. بعدها مادر و برادر برای من تعریف کردند که نیم ساعت مانده به ارتحال، نصف شب، ناگهان بلند می شود، می نشیند و می گوید: «پسرم حبیب، آمدی؟ می دانستم می آیی». خلاصه خدای متعال، این خواسته اش را اجابت می کند او مرا می بیند و از دنیا می رود.

قصه باخبر شدن من هم عجیب است. من به نوعی، بی آن که نامه ای بدهند، بدون این که هیچ خبری برای من بیاید، یک روز در اردوگاه، انگار به من الهام شد، به دلم برات شد که پدرم مرحوم شده! بعدها، از طریق نامه و از طریق یکی از فامیل های خیلی دورمان که اسیر شد، این خبر را شنیدم؛ وقتی خبر را شنیدم در آن کنج اسارت و غربت، قرآنی دست گرفتم و شروع کردم برای ایشان هدیه قرآن دادن..

وقتی خبر رحلت پدرم را شنیدم، اصلاً نگذاشتم رفقایم بفهمند. به رغم این که علاقه زیادی به او داشتم، در غصه مرگ او خودم را خیلی کنترل کردم؛ ولی ماجرای حضرت امام (ره)، جنبه عاطفی خاصی پیدا کرده بود.

بعد از رحلت امام، عراقی ها در اردوگاه خیلی نرمش داشتند؛ چون می دانستند اگر بخواهند بد برخورد کنند، اردوگاه منفجر می شود.

ادامه »

درنگ...

جای شهید زین الدین خالی که میگفت:

**در زمان غیبت امام زمان به کسی منتظر میگویند که منتظر شهادت باشد**

                                                   

                                                                 شادی ارواح طیبه شهدا صلوات