تنها روزی که پیش عراقی ها سربه زیر شدم

پدرم ـ خدا رحمتش کند ـ یکی از نوکران امام حسین علیه السلام بود. خودش اهل سینه زنی و مداحی برای امام حسین بود.

من فرزند آخرش بودم؛ پیرمرد، 86 سال داشت؛ وقتی گفتم: بابا! من می خواهم بروم جبهه، گفت: بابا، تو عصای دست من هستی؛ ولی من نمی توانم بگویم به راه امام حسین نرو؛ هر جا می خواهی بروی برو. به خدا می سپارمت.

دو سال بعد از رفتن من به جبهه، در بستر مرگ افتاد. درسن 88 سالگی. بنده خدا هفته آخر عمرش می گفت: من فقط آرزو دارم پسرم را ببینم؛ از خدا هم خواسته ام. بعدها مادر و برادر برای من تعریف کردند که نیم ساعت مانده به ارتحال، نصف شب، ناگهان بلند می شود، می نشیند و می گوید: «پسرم حبیب، آمدی؟ می دانستم می آیی». خلاصه خدای متعال، این خواسته اش را اجابت می کند او مرا می بیند و از دنیا می رود.

قصه باخبر شدن من هم عجیب است. من به نوعی، بی آن که نامه ای بدهند، بدون این که هیچ خبری برای من بیاید، یک روز در اردوگاه، انگار به من الهام شد، به دلم برات شد که پدرم مرحوم شده! بعدها، از طریق نامه و از طریق یکی از فامیل های خیلی دورمان که اسیر شد، این خبر را شنیدم؛ وقتی خبر را شنیدم در آن کنج اسارت و غربت، قرآنی دست گرفتم و شروع کردم برای ایشان هدیه قرآن دادن..

وقتی خبر رحلت پدرم را شنیدم، اصلاً نگذاشتم رفقایم بفهمند. به رغم این که علاقه زیادی به او داشتم، در غصه مرگ او خودم را خیلی کنترل کردم؛ ولی ماجرای حضرت امام (ره)، جنبه عاطفی خاصی پیدا کرده بود.

بعد از رحلت امام، عراقی ها در اردوگاه خیلی نرمش داشتند؛ چون می دانستند اگر بخواهند بد برخورد کنند، اردوگاه منفجر می شود.

خبر رحلت امام (ره) از بلندگو پخش شد. ساعت 7 صبح رادیو ایران اعلام شد، ساعت 5 بعد از ظهر در عراق پخش شد. البته این را هم بگویم، شب پیش، از تلویزیون عراق، صحنه های بیماری امام را دیدیم؛ بچه ها بلند شدند و حدیث کسا و توسل و… به قصد شفای حضرت امام (ره) می خواندند.

an style="font-family: tahoma,arial,helvetica,sans-serif;">ما در اردوگاه سیزده بودیم؛ همان اردوگاهی که با عراقی ها درگیر شدیم و سربلند ماندیم و با صلابت حرف زدیم. عراقی ها فکر می کردند من رهبر این اردوگاهم؛ ولی این طور نبود. این ماجرا را که چه شد فکر کردند من رهبر اردوگاه هستم را مفصل در خاطراتم نوشته ام؛ مثلا یک جا مجبور شدم این سمت را بپذیرم تا یک نفر دیگر سالم بماند.

وقتی خبر رحلت امام را شنیدم، خدا شاهد است بی هیچ اغراقی، برای نخستین بار که با «فاخر» افسر اطلاعاتی روبه رو شدم، بی اختیار، سرم افتاد پایین؛ یعنی سر به زیر شده بودم. تا حالا پیش نیامده بود که جلوی دشمن این گونه باشم. خیلی با صلابت با آن ها حرف می زدم. خدا روحیه بسیار عجیبی به من داده بود. عراقی ها وقتی مرا احضار می کردند، می گفتند ما تو را می کشیم؛ تو داری همه این کارها را می کنی؛ من هم خیلی مودب با آن ها حرف می زدم و می گفتم این ها خودشان فعالیت می کنند؛ هر چند کار خودم را می کردم؛ اما در ماجرای رحلت حضرت امام (ره)، تا آن ها را دیدم، احساس کردم سرشکسته شده ام و سرم افتاد پایین.

عراقی ها گفتند آزادید هر طور می خواهید عزاداری کنید؛ چون می دانستند اسیران چه علاقه ای به امام دارند. بچه ها تا دو هفته بعد از رحلت امام، وقتی می آمدند سفره بکشند تا بچه ها غذا بخورند، سر سفره هیچ کس نمی آمد می رفتیم خواهش می کردیم آقا بیایید غذایتان را بخورید، می آمدند پای سفره می نشستند و به غذا نگاه می کردند و ناگهان، یک نفر بغضش می ترکید. همین که یکی بغضش می ترکید، دیگر همه کنار می کشیدند و پتوها را روی سر می کشیدند؛ غذا هم دست نخورده می ماند. من هم وقتی خبر رحلت امام را به من دادند، ناگهان افتادم؛ احساس کردم قلبم ایستاد. نیم ساعت یک ساعت دیگر هم که به هوش آمدم، کسی نمی توانست به فکر من باشد. فقط این آقای دهقان که از دوستان صمیمی ام بود، آمدند و ماساژ قلبی دادند؛ چون همه بچه ها همین حال را داشتند. عوارض این حالت دلشکستگی تا یک ماه پس از رحلت امام، در اردوگاه بود.

                               **از خاطرات آزاده حبیب الله معصوم**

  • نظر از: نرجس خاتون(س) شاهین شهر
    1394/05/27 @ 04:12:30 ب.ظ

    نرجس خاتون(س) شاهین شهر [عضو] 

    ده شب چراغانی بود یکسر زمین و آسمان

    گویا که ماه دیگری تابیده در کون و مکان

    بانگ طرب از درگه خلاق سرمدی آمده

    هنگام شور و شادی آل محمد (ص) آمده

    دهه کرامت ، میلاد دو ماه تابان ولایت بر همه دوستداران و عاشقان خاندان ولایت مبارک باد.

نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.