موضوعات: "شهدا" یا "خدا شهیدم کن"

شوخی شهدا/افضل الساعات


افضل الساعات ?

داخل‌ چادر، همه‌ بچه‌ها جمع‌ بودند. می‌گفتند و می‌خندیدند. هر کسی‌چیزی‌ می‌گفت‌ و به‌ نحوی‌ بچه‌ها را شاد می‌کرد. فقط‌ یکی‌ از بچه‌ها به‌ قول ‌معروف‌ رفته‌ بود تو لاک‌ خودش‌! ساکت‌ گوشه‌ای‌ به‌ کوله‌ پشتی‌ اش‌ تکیه‌ داده‌بود و فکورانه‌ حالتی‌ به‌ خود گرفته‌ بود. گویی‌ در بحر تفکر غرق‌ شده‌ بود! هرکس‌ چیزی‌ می‌گفت‌ و او را آماج‌ کنایه‌ها و شوخی‌های‌ خود قرار می‌داد! اما اوبی‌خیال‌ِ آنچه‌ می‌گفتیم‌، نشسته‌ بود.
یکباره‌ رو به‌ جمع‌ کرد و گفت‌: “بسّه‌ دیگه‌، شوخی‌ بسّه‌! اگه‌ خیلی‌ حال‌ دارین‌ به‌ سوال‌ من‌ جواب‌ بدین‌.”
همه‌ جا خوردند. از آن‌ آدم‌ ساکت‌ این‌ نوع‌ صحبت‌ کردن‌ بعید بود. همه‌ متوجه‌ او شدند.
گفت: “هر کی‌ جواب‌ درست‌ بده‌ بهش‌ جایزه‌ می‌دم‌.”
بچه‌ها هنوز گیج‌ بودند و به‌ هم‌ نگاه‌ می‌کردند که گفت: ” آقایون‌ افضل‌ الساعات‌ (بهترین‌ ساعت ها) کدام‌ است‌؟”
پچ‌ پچ‌ بچه‌ها بلند شد. به‌ هم‌ نگاه‌ می‌کردند. سوال‌ خیلی‌ جدّی‌ بود، یکی‌ از بچه‌ها گفت‌: “قبل‌ از اذان‌، دل‌ نیمه‌ شب‌، برای‌ نماز شب‌”
با لبخندی گفت: “غلطه‌، آی‌ غلطه‌، اشتباه‌ فرمودین‌.”
دیگری گفت: “می‌بخشین‌، به‌ نظر من‌ اذان‌ صبح‌ وقت‌ نماز و…!”
گفت: ” بَه‌َ، اینم‌ غلطه‌!”
هر کدام‌ ساعتی‌ خاص‌ را براساس‌ ادراکات‌، اطلاعات‌ و برداشت‌های‌خود گفتند. نیم‌ ساعتی‌ از شروع‌ بحث‌ گذشته‌ بود، هر کسی‌ چیزی‌ می‌گفت‌ و جواب‌ او همچنان‌ “نه‌” بود.
همه‌ متحیر با کمی‌ دلخوری‌ گفتند: “آقا حالگیری‌ می‌کنی‌ها، ما نمی‌دونیم‌.”
و او با لبخندی‌ زیبا گفت‌: “از نظر بنده‌ بهترین‌ ساعت ها، ساعتی‌ است‌ که‌ ساخت‌ وطن‌ باشد و دست‌ ِ کوارتز و سیتی‌ زن‌ و سیکو پنج‌ رو از پشت‌ ببنده‌!”
با خنده‌ از جا بلند شد و رفت‌ تا خودش‌ را برای‌ نماز ظهر آماده‌ کند.

حاج امینی:کار برای خدا...

#کار_برای_خدا
#از_زبان_شهید_امیر_حاج_امینی

#خستگی نداشت.
می گفت من حاضرم تو کوه با همه تون مسابقه بذارم ، هر کدوم خسته شدین، بعدی ادامه بده… اینقدر بدن آماده ای داشت که تو جبهه گذاشتنش بیسیم چی.

#بیسیم‌چی_شهید_پوراحمد…

- اصلاً دنبال #شناخته_شدن و #شهرت #نبود.
به این اصل خیلی اعتقاد داشت که اگه واقعاً کاری رو #برای_خود_خدا_بکنی ، خودش عزیزت می کنه.
آخرش هم همین خصلتش باعث شد تا #عکس_شهادتش اینطور #معروف_بشه.

 

برشى از وصیت‌نامه بسیجى شهید محمدحسین حدادیان؛

«بسم رب الشهداء و الصدیقین»

? خوشا آنان‌که #شهادت قسمتشان مى‌شود. خدا مى‌داند که بر خود واجب دانسته که به پیروى از على اکبر #امام_حسین در جبهه‌هاى #حق علیه باطل حضور پیدا کنم و از حرم #عمه_سادات در حد توان خود #دفاع کنم که در روز قیامت شرمنده #مادر_سادات #حضرت_زهرا (س) و ارباب بى‌کفنم نباشم. #جان ناقابلى دارم که پیش‌کش حضرت #صاحب‌الزمان و نائب بر حقش #امام_خامنه‌اى مى‌کنم.
? مادر و پدر عزیزم؛ #دست شما را مى‌بوسم و از شما مى‌خواهم بابت تمام اذیت‌هایى که کردم مرا حلال کنید و از حرف آنهایى که مى‌گویند ما براى #پول و مادیات #دنیا رفتیم ناراحت نشوید.
?#پیرو خط #رهبرى باشید که قطعاً #راه درست و راه #امام_زمان (عج) مى‌باشد.
? اگر #شهید نشویم مى‌میریم.
? خدا مى‌داند که چه‌قدر در سینه‌ام حرف‌هایى دارم که حاکى از #مظلومیت این سید (امام خامنه‌اى) #غریب اولاد پیغمبر است که حتماً فکر کردن به آنها مرا و امثال من را #آزار مى‌دهد.

آنها که گمنامند زهرایی تبارند...

آنها که گمنامند زهرایی تبارند
چون فاطمه بی قبرو بی سنگ و مزارند

ما فکر نام و عاشقان ،گمنام رفتند
ما بیقرار،انها ولی ارام رفتند

هر برکتی از برکت گلزارانهاست
این دیده گر باران گرفته کار انهاست

 

این پا قطع شد تا وطن از پا نیافتد...

این #پا ? قطع شد
تا #وطن از پا نیفتد
این پا قطع شد
تا خوزستان
مستعمره #بعثی_ها نشود
این پا قطع شد
تا #مسئولین
به فکر مردم باشند
نه به فکر ?#جیبیشان