سخنی با یار
حق دوباره کرمی کرد که بیدار شوم
با نگاه تو گل فاطمه هشیار شوم
از ازل گر دل من بر تو ارادت کردست
مادرت خواست که من بر تو گرفتار شوم
همۀترس من از باقی عمرم این است
باز بر پیش نگاه تو گنهکار شوم
به خدا حاجتم از سفرۀ زهرا این است
دور از اهل سقیفه به علی یار شوم
حق آن چادر پر وصله و خاک آلوده
محرم اهل کسا با دل بیمار شوم
همچو مقداد هماهنگ شوم با رهبر
جان نثار تو چو میثم به سر دار شوم
ظهــــــــور نـزديــڪ اســت
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط عابدی در 1396/04/17 ساعت 08:40:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید