موضوع: "دلنوشته های طلاب"

دلنوشته های زیبا و خواندنی درباره امام رضا (ع)

امام رضا

 

بعد از رکوع و سجده و بعد از قیام از دور

هر شب دو زانو می زنم با احترام از دور

دستی به روی سینه و دستی به سوی تور

وروی لبم گُل می کند : آقا سلام از دور

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی

دلنوشته های زیبا و خواندنی درباره امام رضا (ع)

دلنوشته های زیبا و خواندنی درباره امام رضا (ع)

 

دل من گم شده گر پیدا شد

بسپارید امانات رضا

واگر ازتپش افتاد دلم 

ببریدش به ملاقات رضا

ازرضاخواسته بودم شاید

بگذارد که غلامش بشوم

همه گفتندمحال است ولی 

دلخوشم من به محالات رضا

تلنگر

به ياد ابراهيم و قرباني اش افتاده ام ، مگر كسي مي تواند آنقدر در امر تو گوش فرمان شود تا جايي كه اسماعيلش را براي تو قرباني كند .
چه خدايي هستي كه ما ترا آنگونه كه ابراهيمت دركت نموده ، نشناخته ايم .
و ما چه بندگاني هستيم در برابر عظمت و بخشندگي ات كه حداقل براي خود ، ترا جستجو نمي كنيم و غرق در ماديات و هوسراني هاي اين دنيا غوطه وريم .
اين را تو اي معبود ، از قصورمان بدان . چون اين دنيا زادگاهي است براي امتحان دادن در برابر خالق كريمي چون تو و براي ما راهي قرار داده اي به نام توبه و خود گفتي : من منتظر بندگانم هستم و توبه كنندگان حقيقي ام را به لطف و كرمم مي بخشايم البته كساني را كه حق الناس بر گردنشان نباشد و تنها حق الله و حقي كه در برابر من داشته باشند ، بخشيده مي شوند .
پس تو اي معبود بي همتا ، ما را به خود وا مگذار حتي به چشم بر هم زدني .
حال در اين سير زمان كه به سرعت در حال گذر است از تو مي خواهم تا من را و ما را نبخشانده اي از اين ديار فاني به ديار باقي رهسپار نكني و در توبه ات را به سوي ما بگشايي و رو سياه و پشيمان در روز محشر حاضر نگرديم
يا ستار العيوب ، اي كه تو پوشاننده ي هر عيب و گناه بندگانت هستي ، ما را ببخش و بيامرز 

تلنگر

من فرزند ایرانم...

 من فرزند اسلام ناب  محمدیم ، من فرزند ایرانم، فرزند شیعه و فرزند خمینی کبیرودر آخر بگویم من فرزند ایرانم از تبار پاک آریایی… همانکه تاریخش پر  از آرش کمان بدست است و فلسفه اش اثبات شرافت رستم….

 همان خاکی که اسکندر را در خود حل کرد بگویید به تمام کسانی که برای قدمت هزار ساله بشریت ایرانی نقشه ویرانی کشیده اند کسانی که در جغرافیای من قمه بدست میگیرند تا ناموس کسی را از پشت حصار زینب بیرون بکشند.. ومن در موازات خط استوا خط میکشم و قلم به دست میگیرم و با تو سخن می گویم تویی که شنیدن نامت برای مردان سرزمینم نامانوس است

 بنگر به سرزمینم بنگر به آن دختر قرمز پوشی که هنگام شنیدن  نام فاطمه(ص) روسریش را جلوتر میکشد

 اما باز خاک من باکری ها و خرازی ها و…می آفریند زمانی که کسی بخواهد از چها چوب غیرت مردانم بگذرد

 در یک کلام ساده و بی ابهام بگویم من از باز ماندگان نسل همان مردانم و خون من امروزر روی این زمین جٍرم

 سنگینی دارد