موضوع: "دلنوشته های طلاب"

دلیل آفتاب



جهانی بی تو، جهان رفتن است.

روزگار بی تو، روزگار ذوب شدن است؛ روزگار فریاد، روزگار سکوت.

بی تو، جهانمان یکسره ابری ست و درختان دلمان، پاییزی. بی تو، در گردونه ملال آور خویش اسیریم.

بی تو، دردی نمایان تر از درد غریبی و بی کسی نیست.

سینه هامان از عطش انتظار، لبریز است. ای تنها فرصت هستی! من از قاف بند آرزوهایم، آمدنت را به انتظار نشسته ام.

روزها در پی هم درگذرند.

روزها نیز بی قرار لحظه موعودند؛ ای کاش جهان مشتاقمان را با عطر مسیحایی نَفَسَت لبریز می کردی!

در روزگار مرگ انسانیّت، دلمان را به زمزمه ندبه گره زده و آمدنت را به دعا می نشینیم. کجاست آن که رایحه دل انگیزش، هر صبح جمعه، جان های مشتاق را مدهوش حضور سبزش می کند؟

کجاست آن که گلدسته های هستی، شب و روز، آواز رسیدنش را زمزمه می کنند؟

کجاست آن ماه نمونه؟

کجاست آن سبزپوش صبح آدینه

ای یوسف زهرا!

بیا که جهان، دلتنگ روزهای با تو بودن است.

بیا و دست های عاطفه را بی دریغ، بر سر بی پناهمان بِکش.

مهدی جان!

بیا، بیا که خورشید، چشم به آمدن تو دوخته است.

آقا جان!

پروانه دلمان، با یاد تو بال و پر می زند؛ به امید روزی که از دامن نرگس، گل محمدی شکوفا شود و صبح بهشتی خدا از راه برسد.

جمعه که فرا می رسد، دلتنگی، بی تابمان می کند و چشم به آسمان کعبه می دوزیم و گوش به آوای قاصدک که آمدنت را مژده دهد.

ای دلیل آفتاب!

بیا که جانمان مشتاق طلوع خورشید است.

«اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ»

...که شاید فردا ندیدمش...

به هر کس نگاه می کردی

این فکر از ذهنت می گذشت

که شاید فردا ندیدمش !

وآن وقت بود که از دیدن بچه ها وبودن باآنها سیر نمی شدی.

 

(نورالدین پسر ایران،ص379)

 

تو که گناهی نداری

من 

نه اینکه نتونم

در واقع #نمیخواهم 

که سر به را شوم…

توکه گناهی نداری!

#مولا

 

#اللهم عجل لولیک الفرج

انباری از بغض درگلویم...

انباری از بغض، درگلویم احتکار شده است!

هوای بارانی امروز ،جرم احتکار بغض ها را چند برابر کرده است.

بیخیال جمعه…..

من امروز ندای ان المهدی را میخواهم اقا…

 

 

چند دقیقه طول نمیکشه

حسینم …………..

 


صدای قدمهای مهربانت کوچه دلم را پر کرده است

 


قلبم با شنیدن صدای کاروانت پر میکشد

 


محرم آمد

 


محرم آمد تا بگوید حسین فراموش نشدنی است

 


آمد تا بگوید: هیهات من الذله

 


حسینم …. این بار مرا با خود به دیار عاشقانه خود ببر

 


بگذار من هم بوی بهشت را از سرزمین کربلا حس کنم

 


دلم هوای کوچه های کربلا را کرده است

 


نمیدانم چگونه هستند

 


خودم ندیدم اما میگویند : حال و هوای عجیبی دارد

 


میگویند : آدمی عاشق تر میشود

 


میگویند : هر کجایش را نگاه کنی حسین را میبینی

 


حسینم…

 


تو را قسم میدهم به همین محرم

 


به همین ماه عزیز ، مرا با خود ببر

 


ببر از این دنیای تنگ و دلگیر

 


دیگر نمیتوانم آسوده باشم

 


منتظر میمانم

 


میدانم صدایم میکنی

 


اگر دلم به سویت پر بکشد…

چند دقیقه طول نمیکشه…
چقدر امروز دلم گرفته. چقدر دلتنگم.

 


راستی چرا این طوری شد؟؟

 


واقعا چطور دلشون اومد این کارو بکنن؟؟

 


کاش شعور داشتن

 


کاش میفهمیدن که اون حسینه

 


حسین

 


به خدا ، حسین خیلی با ارزش تر از مقام و قدرته

 


حسین خیلی چیزاست

 


حسین عشقه

 


احساسه

 


کماله

 


انسانیت نابه

 


بنده پاک پاک پاک

 


بنده ای که همه شهیدان به رتبه اش غبطه میخورن

 


فهمیدن اینا اینقدر سخت بود؟؟

 


فقط کمی درک لازم داشت

 


یعنی مال حرام آدمو انقدر از انسانیت در میاره؟؟؟

 


خیلی حس بدیه

 


خیلی بده که حسین ، مظهر همه خوبیا رو انقدر اذیت کردن.

 


دلشو شکست. کم دل پدرشو شکسته بودن؟؟

 


کم امام علی رو ناراحت کرده بودن؟؟

 


دیشب توی اخبار یه بخشی رو نشون داد که آیا واقعا

 


اگر اون موقع توی کربلا بودین با امام حسین همیاری میکردین؟؟

 


واقعا این کارو میکردین؟؟

 


هیچ فکر کردین شهیدای ما این کار کردن؟

 


از خودشون

 

از جونشون از زندگشون گذشتن

 


به خاطر اعتقادشون

 


به خاطر دینشون

 


به خاطر اینکه

 


نمیخواستن مثل کوفیان باشن

 


هر موقع  جانبازای شیمایی رو میبینم

 


هزار بار به همشون حسادت میکنم

 


یه نفر باید چقدر از خود گذشته باشه تا به خاطر دیگران از جونش بگذره؟؟

 


چند دقیقه طول نمیکشه