خاطره خواستگاری

قبل ازدواج…?
هر خواستگاری کہ میومد، ??
به دلم نمے‌نشست… ?

اعتقاد و #ایمان همسر آیندم خیلی واسم مهم بود… ?

دلم میخواست ایمانش واقعی باشہ ?
نه بہ ظاهر و حرف.. ?

میدونستم مؤمن واقعی واسه زن و زندگیش ارزش قائله… ??

شنیده بودم چله #زیارت_عاشورا خیلی حاجت میده…
این چله رو #آیت‌_الله_حق_شناس
توصیه کرده بودن… ✍
با چهل لعـن و چهل سلام… ✋
کار سختی بود ?
اما ‌به نظرم ازدواج موضوع بسیار مهمی بود…
ارزششو داشت،
واسه رسیدن به بهترینا سختی بکشم.
40 روز به نیت همسر معتقد و با ایمان…

4،3روز بعد اتمام چله…
خواب شهیدی رو دیدم…
چهره‌ ش یادم نیست ولی یادمہ…
لباس سبز تنش بود و رو سنگ مزارش نشسته بود…?
دیدم مَردم میرن سر مزارش و حاجت میخوان ?
ولی جز من کسی اونو نمی دید انگار…
یه تسبیح سبز ? رنگ داد دستم و گفت:
“حاجت روا شدے…”
به فاصله چند روز بعد اون خواب…
امین اومد خواستگاریم… ?

از اولین سفر #سوریه که برگشت گفت:
“زهرا جان… ❤
واست یه هدیه مخصوص آوردم…”
یه تسبیح سبز رنگ بهم داد و گفت:
زهرا،
این یه تسبیح مخصوصه?
به همه جا تبرک شده و…
با حس خاصی واست آوردمش… ❤ ️ ?
این تسبیحو به هیچ‌کس نده!
تسبیحو بوسیدم و گفتم:
خدا میدونه این مخصوص بودنش چه حکمتی داره…
بعد شهادتش… ?
خوابم برام مرور شد…
تسبیحم سبز بود که یہ شهید بهم داده بود…
✍ همسر شهید امین کریمی چنبلو

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.