بی حس شده ایم...
انسان به گمشده ای می ماند که در بیابان برهوت « غفلت » آن هم در تاریکی هولناک شب ظلمانی « دوری از خدا » ـ که هیچ ستاره ای در آن نمی درخشد ـ گام برمی دارد و همچون جوجه ای یک روزه از سرمای « رها کردن معنویات » به خود می لرزد.
آدمی آن قدر در این وانفسا خود را فراموش کرده که حتی درد خارها و تیغ هایی که در پای روحش خلیده است را هم حس نمی کند.
این کاروان وادی غریبستان نور می خواهد و راهنما ؛ و مگر خدای حکیم و مهربان و عادل برای راهیابی ما ، ساربان نفرستاد؟
کجاست هم نفسی تا که شرح غصه دهم که دل چه می کشد از روزگار هجرانش
ای ساربان کاروان انسان ، ای وسیله اتصال زمین و آسمان
یادتان هست قرار بود ما پشت سر شما حرکت کنیم تا راه را گم نکنیم؟ یادتان هست قرار بود . . .
آری شما یادتان هست ؛ ولی ما فراموش کاریم و سست پیمان و بی خیال ؛ خارها که نه دشنه های هوس نه پای ما که قلب ایمان و انسانیت ما را می درد ؛ اما از شدت خماری و خواب آلودگی مرگ آسای غفلت ، دیگر درد را هم احساس نمی کنیم ، بی حس شده ایم.
بی حس شده ایم …
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط عابدی در 1398/01/20 ساعت 08:47:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
1398/01/20 @ 09:25:21 ق.ظ
تســـنیم [عضو]
سلام خداقوت
سال نو و اعیاد مبارک شعبانیه بر شما مبارک باشه
خدایا خودت به فریادمون برس یا غیاث المستغیثین!