با خاطرات اربعین

همراه دوستان توی پیاده روی کربلا بودیم که دیدیم دختر بچه ای با چادر عربی خیلی سخت راه میره، چند قدم میره و چند قدم می ایسته، گفتیم لابد خسته شده، وقتی ایستادیم برای نماز معلوم شد پاهایش مجروح شده است، دلمون براش سوخت گفتیم بیا کمکت کنیم تا مسیر رو طی کنی، یه دفعه اشک توی چشماش جمع شد وزد زیر گریه گفت: توی این راه منو تحویل می گیرن، ازم پذیرائی می کنن، کمکم می کنن و… اما سه ساله امام حسین با بار گرانِ مصیبت بابا و عمو، چند برابر این راه را پیاده رفت، روی خار رفت، تازه کسی هم نبود که کمکش کنه. روضه رقیه از زبون دختر بچه، شنیدن داره. السلام علیک یا مظلوم یا ابا عبدالله.

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.