امام رضا جان فقط یک نگاهت بس است ! ...
امام رضاي عزيزم :
دلم پروانه می شود … تا کنار ضریحتان می پرد .
دلم قاصدک می شود … تا گنبد طلایتان بالا می رود .
دلم مثل ابر توی حرمتان باران می شود .
ميدانم شما از غصّههايم خبر داريد .
امام مهربان : یادتان هست ؟ … من می دانم که هست ،
سال پیش من و فاطمه سادات …
با مادرهایمان آمدیم زيارت .
من و فاطمه سادات برای موهای کنده شده عروسک او دعا کردیم
و تو … شنیدی … غصّة فاطمه سادات را دیدی …
همان روز مادر فاطمه سادات ،
برایش یک عروسک نو خرید و غصّة ما از دلمان پرید .
امّا امام رضا ، امسال ما ديگر نتوانستيم به زيارت شما بياييم ،
امسال باز هم من و فاطمه سادات در دلمان غصّه داريم .
نه ! … نگران نباش . حال عروسک او خوب است .
حتّی یک دانه از موهای سرش هم کنده نشده
اما دوست خوب بچّهها :
نميدانم چرا فاطمه سادات حتّی یک مو هم روی سرش ندارد !
آقا جان : از شما ميخواهم حال فاطمه سادات خوب بشود
و موهايش دوباره برگردد . امام رضاي عزيزم او موهايش را ميخواهد .
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط عابدی در 1396/02/09 ساعت 08:32:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |