
اخلاق عملی و الگوهای آن
موسی و خضر
در یک داستان که در سوره کهف آمده است داستان خضر و موسی است که حضرت موسی (ع)، بالای بلندی ایستاده بود و مردم را موعظه می کرد، بنی اسرائیل پای صحبتش نشسته بودند، حضرت نگاهی به این جمعیت انداخت، حالتی به او دست داد، فرشته وحی نازل شد، بادیدن این جمعیت به خود بالیدی، باید هنوز درس بیاموزی حرکت کن. موسی حرکت کرد، در کنار صخره ای مشاهده کرد که دور صخره همه اش سبز و خرم است و مردی نشسته است، بعد از سلام و احوال پرسی گفت: پیش شما آمده ام که تعلیمم بدهی، چیزی یاد بگیرم.اولین سؤالم این است که: یا خضر! چه کردی به این مقام رسیدی که من باید شاگردی تو را بکنم؟ در جواب گفت: معصیت خدارا نکردم، آن چه گفت عمل کردم و از محرمات پرهیز نمودم. واقعااگر انسان نافرمانی خدا را نکند به مقامات بالایی می رسد. در دل آدمی دو چیز با هم جمع نمی شود: هم خدا و هم هوای نفس.چطور امیر المؤمنین (ع) در این دعای صباح می فرماید: خدا نکنداین پرده ها دور دل مرا گرفته باشد. آیا حجاب ها دور دل مرانگرفته است آیا خود علم، حجاب نیست؟ مگر علم تنها انسان راآدم می کند.ضرب المثلی است که می گویند:«ملا شدن چه آسان، آدم شدن چه مشکل »، برخی از بزرگان هم این ضرب المثل را این گونه گفته اندکه:«عالم شدن چه مشکل، آدم شدن محال است ». حضرت امام ره ضرب المثل را از قول استاد عرفان خود، مرحوم آیة الله شاه آبادی،تکرار می کردند. چرا عالم شدن مشکل است؟ چون همین علم باعث بدبختی انسان می شود که چرا به من آیة الله نگفتید، چرامرا جلو نینداختید، چرا او جلو افتاد و زد و برد، چرا من عقب مانده ام؟ این حجاب ها است که انسان را بیچاره می کند.
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط عابدی در 1396/01/28 ساعت 10:51:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |