آزادي
در بعدازظهر خسته کننده ای،
هشت بادکنک که کسی آنها را نمی خرید.
با نخ هاشون تصمیم به پرواز گرفتند.
پروازی آزاد و به هر جا که دلشان می خواست!
یکی بالا رفت که خورشید را لمس کند – پاپ!
یکی فکر کرد سری به بزرگراهها بزند – پاپ!
یکی خواست روی کاکتوس ها چرتی بزند – پاپ!
یکی ایستاد که با بچه بی حواسی بازی کند – پاپ!
یکی خواست تخمه داغ بشکند – پاپ!
یکی عاشق یک جوجه تیغی شد – پاپ!
یکی دندان های یک کروکدیل را معاینه کرد – پاپ!
یکی هم آنقدر معطل کرد که بادش در رفت – ووش!
هشت بادکنک که کسی نمی خرید،
آزاد بودن پرواز کنند و در هوا معلق باشند.
آزاد بودند هر موقع خواستند بترکند!
“شل سیلور استاین”
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط عابدی در 1395/09/21 ساعت 09:25:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید