موضوعات: "بدون موضوع" یا "نکات ناب روان شناسی" یا "درمحضر بزرگان"

برنامه غذایی آقا

منتظر بودیم که در خانه‌ی حضرت آقا غذا بخوریم!


? برای قضیه استهلال ما در دفتر مانده بودیم. شب با یکی از دوستان دفتر به نماز حضرت آقا رفتیم. بعد از نماز آقا فرمودند چطور شما این موقع - موقع افطار - در دفتر هستید؟ گفتیم برای استهلال مانده‌ایم. فرمودند خیلی خوب، افطار را برویم منزل ما. ما هم دلمان می‌خواست که برای افطار منزل آقا برویم، ولی تعارف هم می‌کردیم. گفتیم نه آقا در دفتر غذا تهیه کرده‌اند. فرمودند نه، بیایید برویم. ما هم رفتیم.

? این آقای حاج ناصر که پذیرایی می‌کند، مقداری نان و پنیر و سبزی و حلوا آورد. ما مقداری نان و پنیر، یک مقدار هم حلوا خوردیم. ولی منتظر بودیم که غذا را بیاورند. بالاخره افطار است و با غذایی باید ادامه پیدا کند. چون ما کنار آقا نشسته بودیم. ایشان چشمشان توی چشم ما نمی‌افتاد، مقداری آزادتر بودیم. این آقای حاج ناصر که می‌آمد، من یک جوری علامت دادم که چیزی ادامه دارد یا نه، که اگر ادامه ندارد، ما همین را بخوریم و گرسنه نباشیم. اگر ادامه دارد، خوب خودمان را با اینها سیر نکنیم. علامتی دادم. ایشان گفت نه، ادامه ندارد. ما همان نان و حلوا و همان نان و پنیر را خوردیم. ولی اگر دفتر می‌آمدیم، قطعاً غذایی که در دفتر درست کرده بودند برای همین پرسنلی که شیفت کاری داشتند چرب‌تر از غذای حضرت آقا بود.

? بعد که افطار کردیم و حضرت آقا تشریف بردند داخل، ما به آقای حاج ناصر عرض کردیم که این چه افطاری بود؟ اگر ما دفتر بودیم یک غذای حسابی به ما می‌دادند. ایشان گفت که خانواده‌ی حضرت آقا مشهد مشرف شده‌اند و قبل از رفتن، یک قابلمه‌ی بزرگ از این حلواها درست کرد‌ه‌اند. به اندازه این سه چهار شب، افطارمان هر شب حلواست و با حضرت آقا نان و پنیر و حلوا می خوریم. گفتم سحر چه کار می‌کنید؟ ایشان گفت برای سحر هم آبگوشت مختصری درست می‌کنیم و به اندازه‌ی یک پیاله برای حضرت آقا آبگوشت می‌دهیم و بقیه‌اش را هم خودمان می‌خوریم.

? این برنامه غذایی آقا بود. از این نمونه‌ها تقریباً فراوان است که واقعاً زندگی آقا، یک زندگی کاملاً زاهدانه است. یعنی من می‌توانم به جرأت عرض بکنم که زندگی ایشان از نظر کیفیت، هیچ فرقی با قبل از انقلاب نکرده است. البته تعداد اولاد بیشتر شده‌اند، عروس، داماد و نوه و یک مقدار فضای بیشتری لازم است اما کیفیت زندگی هیچ فرقی نکرده است، همان زندگی، همان خانه، همان امکاناتی که ایشان در دوره قبل از انقلاب در مشهد داشتند، ما شاهدیم الان همان وضعیت هست.

 

صورت های برزخی

 

? صورتهای برزخی مردم در صحرای محشر!


? 1. کسانی که در دنیا سخن چین بوده اند، به شکل میمون هستند؛

? 2. کسانی که مال حرام می خوردند، به شکل خوک محشور میشوند.

? 3. کسانی که ربا میخورند، به صورت سرنگون شدن محشور میشوند؛ یعنی پاهایشان بالا و بر روی سر خود راه میروند.

? 4.فرمان روایان و قاضیانی که به ناحق حکم میکنند،کور محشور میشوند و سرگردان میشوند.

? 5.افراد مغرور و خودپسند، کر و لال هستند و هوش از سرشان پریده است.

? 6.قاضیانی که به گفته خود عمل نمیکنند یا بدون اینکه شایستگی قضاوت داشته باشند در مسند قضاوت نشسته اند، زبان خویش را بر دندان مى گزند و از دهان آنان چـرک خـارج مـى شـود و اهـل مـحـشـر از آنـان پـرهـیز مى کنند.

? 7.کسانی که همسایه خود را آزار می دهند، با دست و پاهاى قطع شده محشور مى شـونـد؛

? 8.کسانی که از مومنان بدگویی می کنند، بر شاخه هاى آتش آویـزان هستند؛

? 9.کسانی که شهوت ران و خوشگذران هستند و حقوق الهی اموال خود را نمی پردازند، از مردار نیز مـتـعـفـن تـرنـد.

? 10.کسانی که فخر فروش و متکبرند، با لباس آغشته به مایع آتشین دوزخ پوشیده اند.
❄️?❄️?❄️?❄️?❄️?❄️?❄️
? منابع:
أطیب البیان فی تفسیر القرآن، طیب سید عبد الحسین، انتشارات اسلام، تهران، 1378 ش، چاپ دوم، ج‏13، ص: 359

غیبت...

? ذکری برای جلوگیری از شنیدن غیبت

? روزی یکی از اولیاء به الیاس و خضر (علیهم السّلام) شکایت کرد که :
? مردم بسیار غیبت می کنند و حال آن که غیبت از گناهان کبیره است و هر چقدر آن ها را نصیحت می کنم و از غیبت کردن منع می نمایم سخن مرا نمی شنوند و آن عمل قبیح را ترک نمی کنند…

✨حضرت الیاس (علیه السّلام) فرمود:
? چاره این کار آن است که هر کس وارد مجلس شد به او بگو که بگوید:
? «بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحیمِ وَ صَلّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ» ?

✨که در این صورت خداوند ملکی را بر اهل آن مجلس موکّل می گرداند که هرگاه کسی شروع به غیبت نماید آن ملک او را از آن باز دارد و از حق تعالی سؤال نماید تا آن قوم را از غیبت کردن نگاه دارد.

? حضرت خضر (علیه السّلام) فرمود:
چون کسی در وقت بیرون رفتن از مجلس بگوید:
? «بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ وَ صَلّی الله عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ» ?
حق تعالی ملکی را می فرستد تا آن که نگذارد که اهل آن مجلس غیبت او را نمایند…


? منبع:
1. وسائل الشیعه، ج7، ص342.
2. عرفان و عبادت، ص355.

راز شب

 

شب است. آسمان صاف و زلال است، درست مثل من. ستاره‌ها چشمک می‌زنند. از شب‌های دیگر پرنور تر شده‌اند. انگار قرار است امشب میزبان آن وجود مبارک باشیم. دل توی دلم نیست. من در خودم لیاقتی نمی‌بینم ولی او در من لیاقتی دیده که در هیچ انسانی نیافته است.

در این شب سیاه، گوشه‌ای از بیابان خدا نشسته‌ام و به اطرافم نگاه می‌کنم. همیشه همین موقع‌ها پیدایش می‌شود. این صبر کردن برایم سخت است. من هرشب بی‌قرارش هستم. او را می‌فهمم. نفسش که به من می‌خورد، همه‌چیز را برملا می‌کند. او که می‌آید، زمان برایم متوقف می‌شود. دوستش دارم. آن‌قدر دوستش دارم که بارها به خدا گفته‌ام. امشب هم به گمانم خواهد آمد. دلم برایش تنگ شده است.

با آن قامت رعنا و بازوان ورزیده‌ای که دارد، هیچ مردی یارای مقابله با او نیست. این مرد سینه‌ای ستبر دارد. این مرد عزمی راسخ دارد. مرد است، واقعا مرد! معنای مرد بودن را باید از وجود نازنینش وام گرفت؛ معنای مرام، معرفت، شرافت، انسانیت. تازگی‌ها فهمیده‌ام که غمی روی سینه‌اش سنگینی می‌کند. مرد به این بزرگی، به این باشکوهی، غمی دارد که جانکاه است. تازگی‌ها خیلی برایم حرف می‌زند. هرروز که می‌گذرد، بیشتر عاشقش می‌شوم. روزی هزاربار می‌میرم و زنده می‌شوم تا او را ملاقات کنم. درد دل‌هایش عجیب قلبم را می‌لرزاند.

مردی به بزرگی و عظمت او خیلی تنهاست. آن‌قدر تنهاست که نمی‌تواند با کسی جز من حرف بزند. من اما راضی‌ام. به این دیدارهای گاه و بی‌گاه شبانه‌مان خشنودم. به این حرف‌زدن‌های کوتاه و درد‌ و دل‌های یک وقتی! صدای پایش می‌آید. خدای من قلبم الان از حرکت می‌ایستد. هرچه صدا نزدیک‌تر می‌شود، من مشتاق‌تر می‌شوم.

گوش می‌کنم. با دقت به آن صدا دل می‌سپارم.

آمد! خودش است. می‌خواهم از خوشحالی بال دربیاورم.

به من نزدیک می‌شود. چقدر دلم برای چهره نورانی و مهربانش تنگ شده است.هر روز که می‌گذرد، نشان آن غم در صورتش بیشتر هویدا می‌شود.

زیر نور ماه صورت نورانی‌اش را می‌بینم. ماه گردون، پیش ماه من هیچ حرفی برای گفتن ندارد.

می‌ایستد. به احترامش می‌خواهم تمام قد ایستادن که نه، به خاک بیفتم. به پاهایش بیفتم. آن وجود عظیم لایق احترام و به خاک افتادن است.

شروع می‌کند. چشم‌های زیبا و نورانی‌اش اشکی می‌شود. دلم می‌لرزد وقتی گریه‌اش را می‌بینم. چطور مرد به این خوبی و بزرگی تنهاست؟ او حرف می‌زند و من دل به حرف‌هایش می‌دهم. او می‌گوید و من می‌شنوم. سرش را نزدیک‌تر کرده است. طاقت این همه نزدیکی را ندارم. من لیاقت ندارم. گاهی از خودم می‌پرسم، کسی غیر از من برای درد دل کردن نیست؟

خدای من! سرش ر ابلند می‌کند. به پشت سرش نگاه می‌اندازد و چند قدمی از من دور می‌شود. نگرانم. یعنی چه شده؟ کسی تعقیبش کرده است؟ کسی از حال و روزش با خبر شده است؟ چرا دلم شور می‌زند؟ از من دور می‌شود. صدای پاهایش را می‌شنوم که چند قدمی از من فاصله گرفته است. حالا دارد گفتگو می‌کند. صدایشان را می‌شنوم. انگار صدایشان را از ته چاه می‌شنوم. از او سوال می‌کند:

-کیستی؟

-میثم هستم.

-مگر نگفتم از آن دایره پایت را بیرون نگذار؟

-نتوانستم تحمل کنم و ترسیدم دشمنان بر شما آسیب برسانند.

-آیا چیزی از آن‌چه گفتم شنیدی؟

-نه سرورم. چیزی نشنیدم.

آن مرد هم می‌داند باید به او احترام بگذارد. او بزرگ و با جبروت است. صدایش را می‌شنوم. دارد درمورد خودم و خودش حرف می‌زند.

-ای میثم! وقتی که سینه‌ام از آن‌چه در آن دارم احساس تنگی کند، زمین را با دست می‌کَنم و راز خود را به آن می‌گویم و هروقت که زمین گیاه می‌رویاند، آن گیاه از تخمی است که من کاشته‌ام.

آن مرد دور می‌شود. انگار خیالش از سلامتی مولایش علی (ع) راحت شده است. صدای قدم‌های مبارکش را دوباره می‌شنوم. دارد به سمت من برمی‌گردد.

من خوشبخت‌ترین چاه عالمم، که علی(ع) با آن بزرگی‌اش من را لایق گفتن رازش دانسته است.

منبع روایت در قسمت آخر(بحار،جلد40،ص199)

بچه ها مذهبی ها به هوش باشید

⭕️ ابن ملجم یه “بچه مذهبی” بود. شخصی بود که توی مدینه بزرگترین کلاس های قرآن و احکام رو داشت… ?

?✍ امیرالمؤمنین (ع) به والی و حاکم یمن نامه نوشت و فرمود که ده نفر از بهترین های خودتون رو انتخاب کنید و نزد ما بفرستید.

? اهل یمن اول صد نفر از خوبان خودشون رو انتخاب کردند و از بین اون ها 70 نفر و بعد هم 30 نفر رو جدا کردند.

? در نهایت ده نفر از بهترین ها رو انتخاب کردن و خدمت حضرت فرستادند.
وقتی این ده نفر به خدمت حضرت رسیدن، بهترینِ خودشون رو جلو فرستادن تا با حضرت صحبت کنه.

? اون شخص جلو رفت و شروع کرد در مدح امیرالمؤمنین صحبتای زیبایی بکنه.
وقتی صحبتاش تموم شد حضرت نام اون رو پرسید.

? اون شخص گفت: آقا جان من ابن ملجم مرادی هستم…

? اینجا بود که امیرالمومنین علی (ع) یه دستش رو گذاشت روی دست دیگرش و فرمود: ” انا لله و انا الیه راجعون….”
?? ✨

⭕️ ابن ملجم گفت: آقا جان چیزی شده؟ چرا ناراحت شدید؟

? حضرت فرمود: تو یک روزی در یه ماه رمضانی محاسنم رو به خون سرم خضاب خواهی کرد…….
???

? ابن ملجم آشفته شد و گفت: آقا به خدا من شما رو دوست دارم. مگه میشه؟ تمام دنیا فدای یه تار موی شما و…

⭕️ وقتی که یه انسان مذهبی برخی بدی ها رو درون خودش پنهان کرده باشه و عمیقا توبه نکرده باشه یه روزی اون بدی های پنهانش رو خواهد شد…